fiction romantic hatred part ۱۱
fiction romantic hatred part ۱۱
ا.ت لباسش و پوشید
یونا داشت آرایش میکرد
ا.ت:زود باش تورو خدا
یونا:احمقی دیگه،دارم بهت میگم کسایی که میخوان بیان این مهمونی، جذابترین مردایی هستن تا حالا دیدم،شاید یکیشون تونست از این مخمصه نجاتمون بده،توهم یه ذره آرایش کن
ا.ت:نمیخوام
یونادستای ا.ت بست بزور آرایشش کرد
یونا:دست بهش بزنی پارت میکنم
ا.ت:خفه شو بابا
یونا و ا.ت وارد مهمونی شده
ا.ت نشسته بود رو صندلی داشت باگوشیش بازی میکرد
اکثر کسایی که داخل مهمونی بودن محو ا.ت شده بودن
نامجون دستش و روبه ا.ت دراز کرد و گفت:اجازه رقص با یه همچین پرنسسی و دارم
ا.ت قبول کرد و بلند شد با نامجون رقص تانگو انجام داد
کوک با فیس کیوتش داشت نگاشون میکرد
«حسودیش شده بود»
رقص ا.ت و نامجون تموم شد
کوک لیوان شرابش و گذاشت رو میز و رفت سمت ا.ت و تو گوشش زمزمه کرد : (کاری نکن امشب بدجور به ف.اکت بدم)
ا.ت:چی !
کوک رفت
یونا داشت با مردا لاس میزد
ا.ت رفت به شونه یونا انگشت زد
ا.ت:یونا،چه گ.وهی بخورم
یونا از دست ا.ت گرفت رفتن سالن خالی
یونا: چیشده
ا.ت:جئون گفت میخواد کتکم بزنه
یونا:اوه،به گ.ا رفتی
ا.ت:چه غلطی کنم حالااااا
یونا از مچ دست ا.ت گرفت بردتش زیر زمین
یونا با انگشتش دیوار و نشون داد و به ا.ت گفت :پات رو بکوب اونجا
ا.ت:دیوونه شدی
یونا: فقط کاری که میگم و انجام بده
ا.ت پاشو کوبید به دیوار
ا.ت:خب
یونا:محکم تر بکوب، جوری که آجر های اون تیکه از دیوار بریزه
ا.ت چند با محکم کوبید و چندتا آجر ریخت بیرون
ا.ت چندتا دیگه از آجر رو با دستش از تو دیوار کند
اون پشت یه اتاق کوچیک تاریک بود
یونا:برو داخل اون اتاق چراغ قوه گوشیت و روشن کن تا وقتی که بهت خبر ندادم نیا بیرونم
یونا:اوکیه،نونا،مرسی :)
یونا یه لبخند زد آجر هارو دوباره چید جای اولش
کوک یهو درو باز کرد
کوک:چیکار داری میکنی
یونا:گوشیم و اینجا جا گذاشته بودم اومدم برش داشتم
یونا از زیر زمین رفت بیرون
کوک دور و برو یکم نگاه کرد رفت
مهمونی تموم شد
کوک نمیتونست ا.ت رو پیدا کنه
تا صبح دنبال ا.ت گشت
کوک رفت از یقه یونا گرفت ، جوری که نفس یونا بند اومد
کوک:چه غلطی با ا.ت کردی
یونا:من نمیدونم کجاست😣
کوک یونارو کوبید به دیوار
کوک:کمکش کردی فرار کنه مگه نه😡
یونا:زیــرزمین
کوک:چی؟
یونا:تو زیرزمینه😖
کوک از مچ دست یونا گرفت رفت ، یونارو هول داد زیر زمین
کوک:کجاست، اینجا که هیچکی نیست
یونا دیوار و نشون داد
کوک با یه لگد دیوار و ریخت
ا.ت به خاطر اکسیژن ناکافی بیهوش شده بود
شرایط👇
like=19
ا.ت لباسش و پوشید
یونا داشت آرایش میکرد
ا.ت:زود باش تورو خدا
یونا:احمقی دیگه،دارم بهت میگم کسایی که میخوان بیان این مهمونی، جذابترین مردایی هستن تا حالا دیدم،شاید یکیشون تونست از این مخمصه نجاتمون بده،توهم یه ذره آرایش کن
ا.ت:نمیخوام
یونادستای ا.ت بست بزور آرایشش کرد
یونا:دست بهش بزنی پارت میکنم
ا.ت:خفه شو بابا
یونا و ا.ت وارد مهمونی شده
ا.ت نشسته بود رو صندلی داشت باگوشیش بازی میکرد
اکثر کسایی که داخل مهمونی بودن محو ا.ت شده بودن
نامجون دستش و روبه ا.ت دراز کرد و گفت:اجازه رقص با یه همچین پرنسسی و دارم
ا.ت قبول کرد و بلند شد با نامجون رقص تانگو انجام داد
کوک با فیس کیوتش داشت نگاشون میکرد
«حسودیش شده بود»
رقص ا.ت و نامجون تموم شد
کوک لیوان شرابش و گذاشت رو میز و رفت سمت ا.ت و تو گوشش زمزمه کرد : (کاری نکن امشب بدجور به ف.اکت بدم)
ا.ت:چی !
کوک رفت
یونا داشت با مردا لاس میزد
ا.ت رفت به شونه یونا انگشت زد
ا.ت:یونا،چه گ.وهی بخورم
یونا از دست ا.ت گرفت رفتن سالن خالی
یونا: چیشده
ا.ت:جئون گفت میخواد کتکم بزنه
یونا:اوه،به گ.ا رفتی
ا.ت:چه غلطی کنم حالااااا
یونا از مچ دست ا.ت گرفت بردتش زیر زمین
یونا با انگشتش دیوار و نشون داد و به ا.ت گفت :پات رو بکوب اونجا
ا.ت:دیوونه شدی
یونا: فقط کاری که میگم و انجام بده
ا.ت پاشو کوبید به دیوار
ا.ت:خب
یونا:محکم تر بکوب، جوری که آجر های اون تیکه از دیوار بریزه
ا.ت چند با محکم کوبید و چندتا آجر ریخت بیرون
ا.ت چندتا دیگه از آجر رو با دستش از تو دیوار کند
اون پشت یه اتاق کوچیک تاریک بود
یونا:برو داخل اون اتاق چراغ قوه گوشیت و روشن کن تا وقتی که بهت خبر ندادم نیا بیرونم
یونا:اوکیه،نونا،مرسی :)
یونا یه لبخند زد آجر هارو دوباره چید جای اولش
کوک یهو درو باز کرد
کوک:چیکار داری میکنی
یونا:گوشیم و اینجا جا گذاشته بودم اومدم برش داشتم
یونا از زیر زمین رفت بیرون
کوک دور و برو یکم نگاه کرد رفت
مهمونی تموم شد
کوک نمیتونست ا.ت رو پیدا کنه
تا صبح دنبال ا.ت گشت
کوک رفت از یقه یونا گرفت ، جوری که نفس یونا بند اومد
کوک:چه غلطی با ا.ت کردی
یونا:من نمیدونم کجاست😣
کوک یونارو کوبید به دیوار
کوک:کمکش کردی فرار کنه مگه نه😡
یونا:زیــرزمین
کوک:چی؟
یونا:تو زیرزمینه😖
کوک از مچ دست یونا گرفت رفت ، یونارو هول داد زیر زمین
کوک:کجاست، اینجا که هیچکی نیست
یونا دیوار و نشون داد
کوک با یه لگد دیوار و ریخت
ا.ت به خاطر اکسیژن ناکافی بیهوش شده بود
شرایط👇
like=19
۲.۹k
۰۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.