(فیک مافیای من پارت ۸)
(فیک مافیای من پارت ۸)
هفته ی بعد
ویو ات*
هعییی امروز درس همون روزیه ک فک میکنین درسته! روز عروسیم💔🙂
حدود ۴ صب بود چون بعدش میخواستم برم آرایشگاه بخاطر همین گفتم این ساعت کوک لباس عروسمو برام بیاره
واو وقتی جعبه رو باز کردم ی لباس عروس با رنگ آبی خیلی کمرنگ و آسمونی توی جعبه بود خیلیییی سلیقش خوبه لباسم خیلی خوشگل بود کوک اومد تو خونه و بهم کمک کرد لباسمو بپوشم اون لباس خیلی تو تنم قشنگ بود کت و شلوار کوکم خیلی ساده و کلاسیک و خوشگل بود کوک منو با ماشینش برد آرایشگاه واییی چقد خوابم میومد حدود ساعت ۶ صب بود آرایشم خیلی خوشگل شده بود وقتی اومد دنبالم از آرایشگاه گرخیده بود😂😎کوک زورم کرد ک بریم آتلیه از قبلش رزو کرده بود هعیی رفتیم تا اومدیم ساعت ۱۰ صب بود
(حوصله ندارم توضیح بدم همون کارایی ک بقیه عروس دومادا قبل عروسیشون انجام میدن بقران من تجربه ندارم😐👍🏻)
ساعت حدود ۴ بعد از ظهر بود رفتیم سمت تالار ساعت ۵ رسیدیم همه ی مهمونا اومده بودن یکم پذیرایی و بزن برقص کردن اونشبم تموم شد
ویو کوک*
انگار اونشب برام ی شب رویایی بود من ات رو ازته دلم دوس داشتم و باورم نمیشد بش رسیدم بعد از عروسی ب عمارت من رفتیم ات تا حالا اونجا رو ندیده بود ولی مطمئنم ک خوشش میاد رسیدیم خونه ات دهنش باز مونده بود😂حقم داره خونه ی من واقعا زیباست 😎
ساعت ۲ شب بود واقعا حال نداشتم رفتم تو تخت خواب همین ک دراز کشیدم خوابم برد
ویوات*
از پله ها رفتم بالا درو باز کردم دیدم کوک خوابش برده ی لبخند زدم رفتم کنارش دراز کشیدم
عین این عروس دومادا هس (اولین خواب مشترک😂)
خب بعدش ب خوبی و خوشی زندگی کردن (پایان)
ساعت ۱ شب وایسادم دارم فیک مینویسم خون ب مغزم نمیرسه اگ بد شد ب بزرگی خودتون ببخشید 💜
دوستون دارم 🩷
حمایت یادتون نره😊
اگ درخواستی داشتین تو کامنتا بگین لاوا
بابای
هفته ی بعد
ویو ات*
هعییی امروز درس همون روزیه ک فک میکنین درسته! روز عروسیم💔🙂
حدود ۴ صب بود چون بعدش میخواستم برم آرایشگاه بخاطر همین گفتم این ساعت کوک لباس عروسمو برام بیاره
واو وقتی جعبه رو باز کردم ی لباس عروس با رنگ آبی خیلی کمرنگ و آسمونی توی جعبه بود خیلیییی سلیقش خوبه لباسم خیلی خوشگل بود کوک اومد تو خونه و بهم کمک کرد لباسمو بپوشم اون لباس خیلی تو تنم قشنگ بود کت و شلوار کوکم خیلی ساده و کلاسیک و خوشگل بود کوک منو با ماشینش برد آرایشگاه واییی چقد خوابم میومد حدود ساعت ۶ صب بود آرایشم خیلی خوشگل شده بود وقتی اومد دنبالم از آرایشگاه گرخیده بود😂😎کوک زورم کرد ک بریم آتلیه از قبلش رزو کرده بود هعیی رفتیم تا اومدیم ساعت ۱۰ صب بود
(حوصله ندارم توضیح بدم همون کارایی ک بقیه عروس دومادا قبل عروسیشون انجام میدن بقران من تجربه ندارم😐👍🏻)
ساعت حدود ۴ بعد از ظهر بود رفتیم سمت تالار ساعت ۵ رسیدیم همه ی مهمونا اومده بودن یکم پذیرایی و بزن برقص کردن اونشبم تموم شد
ویو کوک*
انگار اونشب برام ی شب رویایی بود من ات رو ازته دلم دوس داشتم و باورم نمیشد بش رسیدم بعد از عروسی ب عمارت من رفتیم ات تا حالا اونجا رو ندیده بود ولی مطمئنم ک خوشش میاد رسیدیم خونه ات دهنش باز مونده بود😂حقم داره خونه ی من واقعا زیباست 😎
ساعت ۲ شب بود واقعا حال نداشتم رفتم تو تخت خواب همین ک دراز کشیدم خوابم برد
ویوات*
از پله ها رفتم بالا درو باز کردم دیدم کوک خوابش برده ی لبخند زدم رفتم کنارش دراز کشیدم
عین این عروس دومادا هس (اولین خواب مشترک😂)
خب بعدش ب خوبی و خوشی زندگی کردن (پایان)
ساعت ۱ شب وایسادم دارم فیک مینویسم خون ب مغزم نمیرسه اگ بد شد ب بزرگی خودتون ببخشید 💜
دوستون دارم 🩷
حمایت یادتون نره😊
اگ درخواستی داشتین تو کامنتا بگین لاوا
بابای
۶.۵k
۲۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.