تک پارتی (وقتی به یک پسر زل زده بودی... )
#هیونجین
#استری_کیدز
وقتی عضو نهمی تو کمپانی میخواستید برید اتاق میکاپ ولی تو فقط به یه ایدل پسر زول زده بودی تکون نمیخوردی
پسرا به سمت اتاق میکاپ راه افتاده بودن اما تو...توی جات خشکت زده بود و خیره به مرد جوونی که داشت با استف حرف میزد..نگاه میکردی...
+ آه...چقدر جذابه...
زیر لب زمزمه کردی که هیونجین نگاهش به تو افتاد...وقتی دید خشکت زده به سمتت اومد و دستت رو گرفت
_ ا.ت...زود باش باید بریم
نگاهی به هیونجین نکردی و فقط دستت رو بلند کردی و به پسرکی که بهش زل زده بودی اشاره کردی
+ خیلی کراشه...
لبخندی زدی که هیون هم نگاهش رو به پسر داد و بعد با اخم ، چشمای عصبیش رو به سمت تو چرخوند...
همچنان نگاهت به پسرک بود که توسط هیون کشیده شدی...تعجب کردی که تورو به سمت راهروی خلوت کمپانی که محل سرویس بهداشتی بود...هل داد و تورو به دیوار چسبوند...متعجب از این کارش بهش خیره بودی و توی شوک رفته بودی...هیچ وقت هیون رو تا این حد عصبی ندیده بودی..
+ ه..هیون...
هیون همینطور که دو تا دستات رو به دیوار چسبونده بود و با دستای خودش اونا رو حصار کرده بود...بهت نگاه میکرد
_ پس که جذابه آره ؟
تعجبت بیشتر از قبل شد که لباش رو به لبات رسوند و جوری که فاصله ی فوقالعاده کمی بینتون باشه لب زد :
_ تا وقتی من هستم...حق نداری به هیچ بنی و بشری نگاه کنی...
#استری_کیدز
وقتی عضو نهمی تو کمپانی میخواستید برید اتاق میکاپ ولی تو فقط به یه ایدل پسر زول زده بودی تکون نمیخوردی
پسرا به سمت اتاق میکاپ راه افتاده بودن اما تو...توی جات خشکت زده بود و خیره به مرد جوونی که داشت با استف حرف میزد..نگاه میکردی...
+ آه...چقدر جذابه...
زیر لب زمزمه کردی که هیونجین نگاهش به تو افتاد...وقتی دید خشکت زده به سمتت اومد و دستت رو گرفت
_ ا.ت...زود باش باید بریم
نگاهی به هیونجین نکردی و فقط دستت رو بلند کردی و به پسرکی که بهش زل زده بودی اشاره کردی
+ خیلی کراشه...
لبخندی زدی که هیون هم نگاهش رو به پسر داد و بعد با اخم ، چشمای عصبیش رو به سمت تو چرخوند...
همچنان نگاهت به پسرک بود که توسط هیون کشیده شدی...تعجب کردی که تورو به سمت راهروی خلوت کمپانی که محل سرویس بهداشتی بود...هل داد و تورو به دیوار چسبوند...متعجب از این کارش بهش خیره بودی و توی شوک رفته بودی...هیچ وقت هیون رو تا این حد عصبی ندیده بودی..
+ ه..هیون...
هیون همینطور که دو تا دستات رو به دیوار چسبونده بود و با دستای خودش اونا رو حصار کرده بود...بهت نگاه میکرد
_ پس که جذابه آره ؟
تعجبت بیشتر از قبل شد که لباش رو به لبات رسوند و جوری که فاصله ی فوقالعاده کمی بینتون باشه لب زد :
_ تا وقتی من هستم...حق نداری به هیچ بنی و بشری نگاه کنی...
۲۰.۳k
۲۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.