کشیدم دلم با کسی میل سخن نیست، آری شدم بارانی تا ببارم، د
کشیدم دلم با کسی میل سخن نیست، آری شدم بارانی تا ببارم، دلم ز دلتنگی آجز است کجا کنم تورا دیدار؟ در دشت و دمن؟ در بوته و چمن؟ ز حال من مپرس که خسته ام،تورا دوری ز من ناچارم،دگر یاد ندارم کیستم دگر با ستارگان شاد نیستم،مرا شیدایی کرده ای و می گویی شیدایی نیست تورا؟ افسوس که بیهوده پنداشتیم ، افسوس
یآد گرفته بودم که همیشه صادق باشم اما حقیقت گاهی وقتها میتواند پیچیده باشد مهم نیست که حقیقت تلخ باشد یا .شیرین گاهی وقتها حقیقت تا وقتی که تنها نباشی بروز پیدا نمی کند حتی در این هم تضمینی نیست گاهی وقت ها حقیقت رازی است که آن را از خودت هم مخفی میکنی چراکه زندگی با یک دروغ ساده تر است.
قرار بود به چه فکر کنم؟ قرار بود به نبودن با تو فکر کنم؟ گفته بودم که زندگی بعد از تو روحی ندارد و تو تصمیم گرفتی بعد از آنکه آموختم هر نفسم را به بازدم های تو گره بزنم راهت را بکشی و بروی. همان روزِ اول که تورا دیدم چون کابوسی که در یک رویاء گیر کرده از جلوی چشمانم گذر میکند، آن روز تو تنها من را نگاه میکردی، اولین نگاهت را هنوز به یاد دارم! گفتی بزرگ شدم اما هیچوقت نفهمیدی آن نگاهِ سادهات مرا در چه رویایی زندانی کرده است، رویای چشمانت عزیز کرده، من در آن دو چشمان کهربایی زندانیم.. حال چگونه قرار بود از حصارِ نگاهت فرار کنم؟ @ayxkan
یآد گرفته بودم که همیشه صادق باشم اما حقیقت گاهی وقتها میتواند پیچیده باشد مهم نیست که حقیقت تلخ باشد یا .شیرین گاهی وقتها حقیقت تا وقتی که تنها نباشی بروز پیدا نمی کند حتی در این هم تضمینی نیست گاهی وقت ها حقیقت رازی است که آن را از خودت هم مخفی میکنی چراکه زندگی با یک دروغ ساده تر است.
قرار بود به چه فکر کنم؟ قرار بود به نبودن با تو فکر کنم؟ گفته بودم که زندگی بعد از تو روحی ندارد و تو تصمیم گرفتی بعد از آنکه آموختم هر نفسم را به بازدم های تو گره بزنم راهت را بکشی و بروی. همان روزِ اول که تورا دیدم چون کابوسی که در یک رویاء گیر کرده از جلوی چشمانم گذر میکند، آن روز تو تنها من را نگاه میکردی، اولین نگاهت را هنوز به یاد دارم! گفتی بزرگ شدم اما هیچوقت نفهمیدی آن نگاهِ سادهات مرا در چه رویایی زندانی کرده است، رویای چشمانت عزیز کرده، من در آن دو چشمان کهربایی زندانیم.. حال چگونه قرار بود از حصارِ نگاهت فرار کنم؟ @ayxkan
۲۵.۰k
۲۷ اسفند ۱۴۰۲