رمان
#رمان
Name : شب هایی به رنگ خون
پارت ۳
اهورا
از سقف چشم گرفتم و نگاهم رو به روبه روم دوختم
یه دختر که انگار هم سن و سال خودم بود و میتونستم بگم چهره و اندام زیبایی داره نزدیکمون شد : کاری با من داشتید ؟
سلمان : عزیزکم میخوای با این اقاپسر برقصی ؟
رکسانا : بله چرا که نه
به چشم های آقاجون چشم دوختم و تمام التماسم رو توی نگاهم ریختم
ولی اون پوزخندی زد : عجله کن اهورا
خدا کمکم کن
با کمی تاخیر جلو رفتم ، کمی خم شدم و دستم رو سمتش گرفتم
اما مانی و داریوش اومدن و نجاتم دادن : سلام اقایون ، خیلی عذر میخوام خانوم زیبا اما باید برای چند لحظه ایشون رو قرض بگیریم
مانی و اینطوری صحبت کردن ؟
حالا از اون جمع خلاص شدم و گیر این جمع افتادم
مانی و داریوش دوستای جدید پیدا کرده بودن و درحال گپ زدن بودن
یکیشون نگاه کثیفش بهم باعث اذیت شدنم میشد
خداروشکر بهش زنگ زدن و از عمارت رفت
مانی دم گوشم گفت : خداییش خیلی خوش مزه بود نباید میومدیم
چشم غره ای بهش رفتم که زد زیر خنده
دستمو داخل جیب کتم بودم اما متوجه شدم گوشیم نیست
بی صدا ازشون دور شدم و سمت پله ها رفتم
روی راه پله طبقه دوم بودم ، هیچ کس اونجا نبود
خواستم فکر های بد رو به سرم راه ندم
شونه ای بالا انداختم و به راهم ادامه دادم
ولی از پشت دستم توسط کسی کشیده شد ...
از طرف @awayaway
Name : شب هایی به رنگ خون
پارت ۳
اهورا
از سقف چشم گرفتم و نگاهم رو به روبه روم دوختم
یه دختر که انگار هم سن و سال خودم بود و میتونستم بگم چهره و اندام زیبایی داره نزدیکمون شد : کاری با من داشتید ؟
سلمان : عزیزکم میخوای با این اقاپسر برقصی ؟
رکسانا : بله چرا که نه
به چشم های آقاجون چشم دوختم و تمام التماسم رو توی نگاهم ریختم
ولی اون پوزخندی زد : عجله کن اهورا
خدا کمکم کن
با کمی تاخیر جلو رفتم ، کمی خم شدم و دستم رو سمتش گرفتم
اما مانی و داریوش اومدن و نجاتم دادن : سلام اقایون ، خیلی عذر میخوام خانوم زیبا اما باید برای چند لحظه ایشون رو قرض بگیریم
مانی و اینطوری صحبت کردن ؟
حالا از اون جمع خلاص شدم و گیر این جمع افتادم
مانی و داریوش دوستای جدید پیدا کرده بودن و درحال گپ زدن بودن
یکیشون نگاه کثیفش بهم باعث اذیت شدنم میشد
خداروشکر بهش زنگ زدن و از عمارت رفت
مانی دم گوشم گفت : خداییش خیلی خوش مزه بود نباید میومدیم
چشم غره ای بهش رفتم که زد زیر خنده
دستمو داخل جیب کتم بودم اما متوجه شدم گوشیم نیست
بی صدا ازشون دور شدم و سمت پله ها رفتم
روی راه پله طبقه دوم بودم ، هیچ کس اونجا نبود
خواستم فکر های بد رو به سرم راه ندم
شونه ای بالا انداختم و به راهم ادامه دادم
ولی از پشت دستم توسط کسی کشیده شد ...
از طرف @awayaway
۲.۵k
۲۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.