رسیدیم بہ شرکت پیادہ شدیمو رفتیم داخل شرکت
رسیدیم بہ شرکت پیادہ شدیمو رفتیم داخل شرکت
بچہ ھا اول رفتن سراغ شرکت ا۔ت
ویو ا۔ت
مدارک رو کوبوندم زمین و منشی رو صدا کردم و گفتم من دست از این کار میکشم و رفتیم سمت شرکت شوگاو۔۔۔۔۔
ویو شوگا
بعد از اینکہ ا۔ت دست از کار کشید من ھم رفتم مدارک و سند ھای مربوطہ رو بردم شرکتم و از کارم استفا دادم۔۔۔
چند سال بعد از ازدواج دوبارہ
×بابایی چرا من مثل بقیہ مامان ندارم(بغض و ناراحتی)
_ کی گفتہ عزیز بابایی تو ھم مامان داری اما با این تفاوت کہ مامانتو رفتہ پیش خدا
×اما بابایی مامانای بقیہ اونا رو دوسشون دارن بغلشون میکنن اما من چی؟ھمیشہ دلم میخواست مامان داشتہ باشم
_ شوگا دیگہ نتونست جلوی خودشو بگیرہ و زد زیر گریہ اون دست پسرشو گرفتو رفتن سر قبر ا۔ت
_ببین پسرم مامانتو اینجاست دقیقا ھمین جا
پسر کوچولو زد زیر گریہ و گفت
×ھمیشہ ھق۔۔ھق۔۔۔ھقق۔۔۔ میدونستم ی چیزی رو بھم نمی گین اما بہ چہ حقی مامان منوو ھق۔۔۔ کرید زیر ھق۔۔۔ خاک ھاا؟؟
_شوگا پسرشو بغل کردو باھم زدن زیر گریہ و ھمین سرنوشت بد اونا بود۔۔۔۔۔۔
پایان
ساری بد شد😔💔
بچہ ھا اول رفتن سراغ شرکت ا۔ت
ویو ا۔ت
مدارک رو کوبوندم زمین و منشی رو صدا کردم و گفتم من دست از این کار میکشم و رفتیم سمت شرکت شوگاو۔۔۔۔۔
ویو شوگا
بعد از اینکہ ا۔ت دست از کار کشید من ھم رفتم مدارک و سند ھای مربوطہ رو بردم شرکتم و از کارم استفا دادم۔۔۔
چند سال بعد از ازدواج دوبارہ
×بابایی چرا من مثل بقیہ مامان ندارم(بغض و ناراحتی)
_ کی گفتہ عزیز بابایی تو ھم مامان داری اما با این تفاوت کہ مامانتو رفتہ پیش خدا
×اما بابایی مامانای بقیہ اونا رو دوسشون دارن بغلشون میکنن اما من چی؟ھمیشہ دلم میخواست مامان داشتہ باشم
_ شوگا دیگہ نتونست جلوی خودشو بگیرہ و زد زیر گریہ اون دست پسرشو گرفتو رفتن سر قبر ا۔ت
_ببین پسرم مامانتو اینجاست دقیقا ھمین جا
پسر کوچولو زد زیر گریہ و گفت
×ھمیشہ ھق۔۔ھق۔۔۔ھقق۔۔۔ میدونستم ی چیزی رو بھم نمی گین اما بہ چہ حقی مامان منوو ھق۔۔۔ کرید زیر ھق۔۔۔ خاک ھاا؟؟
_شوگا پسرشو بغل کردو باھم زدن زیر گریہ و ھمین سرنوشت بد اونا بود۔۔۔۔۔۔
پایان
ساری بد شد😔💔
۱.۸k
۲۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.