پارت 7(اخر)
پارت 7(اخر)
ا.ت ویو
نور آفتاب بهم میخورد چشمام توهم جمع شده بود بیدار شدم و نیکی رو دیدم چجوری توی یک هفته دوباره مثل قبل شدیم من حس خیلی خوبی داشتم موهاش رو کنار زدم که یه دفعه...
راوی ویو
نیکی دست ا.ت رو گرفت و بالای سرش قرار گرفت
_شیطونی نکن بیب
+ترسوندیم جوجه
_جوجه؟ دیشب اینو نمیگفتی
+دیشب دیشب بود امروز امروزه
_باه بیب
ا.ت بلند شد و یه صبحونه درست کرد و باهم خوردن
تقریبا داشت شب میشد و نیکی گفت
_بریم شهر بازی؟
+وایی آره بریم
(پرش، شهر بازی)
+نیکی بدو بریم اونجا
_ا.ت الان میوفتم هه
ا.ت ونیکی سوار ترن هوایی شدن و موقعی که به شیب رسیدن ا.ت نیکی رو بوسید و گفت
+لذت ببر و دستات ول کن بهم اعتماد کن نمیوفتی
_باشه
هردوشون باهم دستاشون ول کردن و انگار به اوج رسیده بودن
(بعداز شهر بازی رفتن به پل هان)
_ا.ت وایسا بند کفشم باز شده
+باشه
نیکی نشست وا.ت هم دور و برش نگا میکردکه نیکی همونجور وایسا و گفت
_کیم ا.ت میشه فامیلیت رو بدزدم و فامیلی خودم رو بهت بدم؟ (با انگشتر توی دستاش)
+...(تعجب)
ا.ت ذوق زده دادزد
+آره
همو بغل کردن ونیکی ا.ت رو روی هوا چرخوند و باهم به خوبی زندگی کردن ✨🥺
بچه ها اولین رمان پیج تمام شد و اگه رمان یا چند پارتی و تکپارتی و سناریو خواستین بیاین پی وی براتون بنویسم
ا.ت ویو
نور آفتاب بهم میخورد چشمام توهم جمع شده بود بیدار شدم و نیکی رو دیدم چجوری توی یک هفته دوباره مثل قبل شدیم من حس خیلی خوبی داشتم موهاش رو کنار زدم که یه دفعه...
راوی ویو
نیکی دست ا.ت رو گرفت و بالای سرش قرار گرفت
_شیطونی نکن بیب
+ترسوندیم جوجه
_جوجه؟ دیشب اینو نمیگفتی
+دیشب دیشب بود امروز امروزه
_باه بیب
ا.ت بلند شد و یه صبحونه درست کرد و باهم خوردن
تقریبا داشت شب میشد و نیکی گفت
_بریم شهر بازی؟
+وایی آره بریم
(پرش، شهر بازی)
+نیکی بدو بریم اونجا
_ا.ت الان میوفتم هه
ا.ت ونیکی سوار ترن هوایی شدن و موقعی که به شیب رسیدن ا.ت نیکی رو بوسید و گفت
+لذت ببر و دستات ول کن بهم اعتماد کن نمیوفتی
_باشه
هردوشون باهم دستاشون ول کردن و انگار به اوج رسیده بودن
(بعداز شهر بازی رفتن به پل هان)
_ا.ت وایسا بند کفشم باز شده
+باشه
نیکی نشست وا.ت هم دور و برش نگا میکردکه نیکی همونجور وایسا و گفت
_کیم ا.ت میشه فامیلیت رو بدزدم و فامیلی خودم رو بهت بدم؟ (با انگشتر توی دستاش)
+...(تعجب)
ا.ت ذوق زده دادزد
+آره
همو بغل کردن ونیکی ا.ت رو روی هوا چرخوند و باهم به خوبی زندگی کردن ✨🥺
بچه ها اولین رمان پیج تمام شد و اگه رمان یا چند پارتی و تکپارتی و سناریو خواستین بیاین پی وی براتون بنویسم
۳.۹k
۲۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.