ببر وحشی part 30
تهیونگ ویو
معلوم بود میخواد عصبیم کنه ... پس روی خوش به تو نیومده ا.ت خانم میدونم باهات چیکار کنم کاری باهات میکنم که پشیمون بشی .. دیدم ا.ت داشت میرفت سمت آشپزخونه که گفتم ....
تهیونگ: جرئت داری یه قدم دیگه بردار ( با عصبانیت)
ا.ت: .... ( و همونجا وایساد اما برنگشت و تهیونگ رفت جلوش و دید که سرش پایینه و از ترس میلرزه با انگشتش سرش را بالا آورد و گفت .. )
تهیونگ : از امشب تو اسطبل اسب میمونی تا وقتی میگم نیا از آشپزخونه بیرون همونجا بمونی ( سرد و با عصبانیت)
ا.ت ویو
خشم را تو چشماش میشد خوند که بهم گفت وایسم ... خیلی ترسیده بودم دستام یخ زده بود اوووف لعنت بهت ا.ت آخه الان وقت لجبازی بود اومد جلوم و با انگشتش سرم را بلند کرد و گفت باید تو اسطبل اسب ها بمونم این دیگه خیلی زیاده رویه من تا صبح یخ میزنم اونجا ...
ا.ت: .. او..ن جا ... سرده ( بغض )
تهیونگ: به درک ( داد) عوضش یاد میگیری که جلو من حرفی از اون مرتیکه مکس نزنی ( عصبی )
ا.ت: اما ...
تهیونگ: فهمیدی یا دوباره بگم (سرد)
ا.ت ویو
بسه دیگه دیگه نمیتونم تحمل کنم من انسانم نمیدونم اون لحظه این جرئت را از کجا آوردم و داد زدم و گفتم ...
ا.ت: اسطبل جای حیونه نه انسان ... اگه قرار باشه اینجوری باهام برخورد کنی مطمئن باش از این جا میرم .... هر چقدر کوتاه اومدم تو ازم بیشتر سواستفاده کردی ... بسه تاوان دروغم را خیلی وقته دادم ... کیم تهیونگ ... ( داد و با انگشتم زدم به شونش متوجه نگاه متعجبش شدم و قبل از اینکه چیزی بخواد بگه گفتم .. )
ا.ت: میدونی چیه حالا که دارم فکر میکنم مکس بیشتر از تو عاشقم بود .... ( با عصبانیت و اینا گفت و رفت تو اتاقش )
تهیونگ ویو
وقتی اون حرف ها را میزد ناراحتی و تو چشماش میدیدم یعنی انقدز اذیتش کردم خدایا من با ا.ت چیکار کردم .. رفتم سمت اتاقش خواستم برم تو که صدای گریه هاش را شنیدم بلند بلند گریه میکردم غرورم را کنار گذاشتم و رفتم داخل اتاقش و دیدم داره لباساش را تا میکنه و میزاره تو کیفش و تا من را دید اشکاش را کنار زد و سرد گفت ...
ا.ت: برو بیرون کیم تهیونگ (سرد)
تهیونگ: ا.ت .... من معذرت میخوام لطفاً ترکم نکن .... درسته زیادهروی کردم و باشه قبول دارم این مدت خیلی اذیتت کردم اما دیگه قرار نیست باهات این رفتار را داشته باشم .... ببین من فهمیدم که دوستم داری تو به خاطر من خیلی تحقیر شدی .....کتک خوردی .... ترسیدی ...اما با وجود این ها موندی ( بغض و تهیونگ میخواست بیاد ا.ت را بغل کنه که ا.ت دستاش را آورد جلو و گفت .. )
ا.ت: لازم نیست این همه حقارت برای من عادی شده اما دیگه اجازه نمیدم میخوام برم ( با بغض)
تهیونگ : کجا میخوای بری پیش اون مرتیکه (داد و عصبی)
ا.ت: به تو مربوط نیست ( با داد و گریه و تهیونگ خیلی عصبانی شد و اومد یقیه ی پیراهن ا.ت را گرفت و تو صورتش غرید و گفت ) ( برای تصور بهتر اسلاید بعد را باهاش ببینید 😉 )
تهیونگ : اگه پات را از این عمارت بیرون بزاری تضمین نمیکنم نشکنمشون کیم ا.ت محال اجازه بدم بری پیش اون نامرد ( عصبی و اومد بیرون و در اتاق ا.ت را قفل کرد و داد زد )
تهیونگ: نگهبان ( با داد)
نگهبان : بله ارباب
تهیونگ: اگه کسی از این در رفت بیرون من تو را میکشم (عصبی)
نگهبان : چشم ...
پارت ۳۰ تموم شد ✨🤍
لطفاً حمایییییتتتت کنید ❤️✨
شرط
لایک : ۱۳۰
کامنت : ۱۲۰
معلوم بود میخواد عصبیم کنه ... پس روی خوش به تو نیومده ا.ت خانم میدونم باهات چیکار کنم کاری باهات میکنم که پشیمون بشی .. دیدم ا.ت داشت میرفت سمت آشپزخونه که گفتم ....
تهیونگ: جرئت داری یه قدم دیگه بردار ( با عصبانیت)
ا.ت: .... ( و همونجا وایساد اما برنگشت و تهیونگ رفت جلوش و دید که سرش پایینه و از ترس میلرزه با انگشتش سرش را بالا آورد و گفت .. )
تهیونگ : از امشب تو اسطبل اسب میمونی تا وقتی میگم نیا از آشپزخونه بیرون همونجا بمونی ( سرد و با عصبانیت)
ا.ت ویو
خشم را تو چشماش میشد خوند که بهم گفت وایسم ... خیلی ترسیده بودم دستام یخ زده بود اوووف لعنت بهت ا.ت آخه الان وقت لجبازی بود اومد جلوم و با انگشتش سرم را بلند کرد و گفت باید تو اسطبل اسب ها بمونم این دیگه خیلی زیاده رویه من تا صبح یخ میزنم اونجا ...
ا.ت: .. او..ن جا ... سرده ( بغض )
تهیونگ: به درک ( داد) عوضش یاد میگیری که جلو من حرفی از اون مرتیکه مکس نزنی ( عصبی )
ا.ت: اما ...
تهیونگ: فهمیدی یا دوباره بگم (سرد)
ا.ت ویو
بسه دیگه دیگه نمیتونم تحمل کنم من انسانم نمیدونم اون لحظه این جرئت را از کجا آوردم و داد زدم و گفتم ...
ا.ت: اسطبل جای حیونه نه انسان ... اگه قرار باشه اینجوری باهام برخورد کنی مطمئن باش از این جا میرم .... هر چقدر کوتاه اومدم تو ازم بیشتر سواستفاده کردی ... بسه تاوان دروغم را خیلی وقته دادم ... کیم تهیونگ ... ( داد و با انگشتم زدم به شونش متوجه نگاه متعجبش شدم و قبل از اینکه چیزی بخواد بگه گفتم .. )
ا.ت: میدونی چیه حالا که دارم فکر میکنم مکس بیشتر از تو عاشقم بود .... ( با عصبانیت و اینا گفت و رفت تو اتاقش )
تهیونگ ویو
وقتی اون حرف ها را میزد ناراحتی و تو چشماش میدیدم یعنی انقدز اذیتش کردم خدایا من با ا.ت چیکار کردم .. رفتم سمت اتاقش خواستم برم تو که صدای گریه هاش را شنیدم بلند بلند گریه میکردم غرورم را کنار گذاشتم و رفتم داخل اتاقش و دیدم داره لباساش را تا میکنه و میزاره تو کیفش و تا من را دید اشکاش را کنار زد و سرد گفت ...
ا.ت: برو بیرون کیم تهیونگ (سرد)
تهیونگ: ا.ت .... من معذرت میخوام لطفاً ترکم نکن .... درسته زیادهروی کردم و باشه قبول دارم این مدت خیلی اذیتت کردم اما دیگه قرار نیست باهات این رفتار را داشته باشم .... ببین من فهمیدم که دوستم داری تو به خاطر من خیلی تحقیر شدی .....کتک خوردی .... ترسیدی ...اما با وجود این ها موندی ( بغض و تهیونگ میخواست بیاد ا.ت را بغل کنه که ا.ت دستاش را آورد جلو و گفت .. )
ا.ت: لازم نیست این همه حقارت برای من عادی شده اما دیگه اجازه نمیدم میخوام برم ( با بغض)
تهیونگ : کجا میخوای بری پیش اون مرتیکه (داد و عصبی)
ا.ت: به تو مربوط نیست ( با داد و گریه و تهیونگ خیلی عصبانی شد و اومد یقیه ی پیراهن ا.ت را گرفت و تو صورتش غرید و گفت ) ( برای تصور بهتر اسلاید بعد را باهاش ببینید 😉 )
تهیونگ : اگه پات را از این عمارت بیرون بزاری تضمین نمیکنم نشکنمشون کیم ا.ت محال اجازه بدم بری پیش اون نامرد ( عصبی و اومد بیرون و در اتاق ا.ت را قفل کرد و داد زد )
تهیونگ: نگهبان ( با داد)
نگهبان : بله ارباب
تهیونگ: اگه کسی از این در رفت بیرون من تو را میکشم (عصبی)
نگهبان : چشم ...
پارت ۳۰ تموم شد ✨🤍
لطفاً حمایییییتتتت کنید ❤️✨
شرط
لایک : ۱۳۰
کامنت : ۱۲۰
۲۷.۱k
۲۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۵۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.