*تکپارتی جمیمین*
*تکپارتی جمیمین*
موضوع:وقتی مافیا بود و تو از قوانین هاش پیروی نکردی
٫اسمات٫
شخصیت ها: جمیمین.ا/ت.و....
علامت ها:جیمین _ ا/ت
ویو ا/ت
با تمام تلاشم داشتم میدیدم نفس میزدم
و به پشت سرم نگاه میکردم هیچی توی
جنگل خراب شده معلوم نبود که یکدفعه
پام به یه ریشه درخت که از زیر زمین در
آمده گیر کرد و افتادم سریع رفتم پشت
درخت و دستمو جلوی دهنم گرفته بودم
و گریه میکردم و اونکی دستم رو دور پاک
گرفته بودم صدای بادیگارد ها میآمد که
با چراغ قوه دنبال من بودن قلبم داشت
تنت تند میزد و دستام می لرزید که دیدم
رفتن به یه سمت دیگ منم از موقعیت
استفاده کردم با پای زخمیم میدیدم
که حس کردم یکی پشتمه سرعتم بیشتر
کردم اما با پام نمیتوانستم زیاد بدوم
که یکدفعه به آخر جنگل رسیدم پرتگاه
بود داشتم تعادلم حفظ میکردم که نیوفتم
یکدفعه یکی دستش دور کمر باریکم حقه
شد
؟:بیب داشتی از دست ددیت فرار میکردی؟
؟:میدونی که نمیتوانی هیچ وقت از دست
من فرار کنی
با صدای که شنیدم از ترس و استرس بیهوش
شدم وقتی بیهوش آمدم طبق معلوم توی اون
اتاق خراب شده بودم خواستم برم سمت در
که یکی از تاریکی ها در آمد
_:کجا بیب تازه اومدی
:ولم کن چرا نمیفهمی من دلم برای خانواده ام تنگ شده من سنم کمه فقط ۱۷ سالمه ولی
تو۳۴ سالته نمیفهمی من الان باید بازی میکردم با اسباب بازی نه اینکه شبا زیر تو باشم
_:(خنده شیطانی) تو که میدونی مال منی پس
چرا فرار میکنی هوم؟
:چون بدم ازت میاددددد
_:دوباره قوانین زیر پا گذاشتی میدونی که وقتی قوانین زیر پا بزاری چه اتفاقی میوفته؟
که یکدفعهههههه
شرایط:
۲۰ تا لایک
۲۰ تا فالو
۲۰تا کامنت
#ددی#تکپارتی#جیمین
موضوع:وقتی مافیا بود و تو از قوانین هاش پیروی نکردی
٫اسمات٫
شخصیت ها: جمیمین.ا/ت.و....
علامت ها:جیمین _ ا/ت
ویو ا/ت
با تمام تلاشم داشتم میدیدم نفس میزدم
و به پشت سرم نگاه میکردم هیچی توی
جنگل خراب شده معلوم نبود که یکدفعه
پام به یه ریشه درخت که از زیر زمین در
آمده گیر کرد و افتادم سریع رفتم پشت
درخت و دستمو جلوی دهنم گرفته بودم
و گریه میکردم و اونکی دستم رو دور پاک
گرفته بودم صدای بادیگارد ها میآمد که
با چراغ قوه دنبال من بودن قلبم داشت
تنت تند میزد و دستام می لرزید که دیدم
رفتن به یه سمت دیگ منم از موقعیت
استفاده کردم با پای زخمیم میدیدم
که حس کردم یکی پشتمه سرعتم بیشتر
کردم اما با پام نمیتوانستم زیاد بدوم
که یکدفعه به آخر جنگل رسیدم پرتگاه
بود داشتم تعادلم حفظ میکردم که نیوفتم
یکدفعه یکی دستش دور کمر باریکم حقه
شد
؟:بیب داشتی از دست ددیت فرار میکردی؟
؟:میدونی که نمیتوانی هیچ وقت از دست
من فرار کنی
با صدای که شنیدم از ترس و استرس بیهوش
شدم وقتی بیهوش آمدم طبق معلوم توی اون
اتاق خراب شده بودم خواستم برم سمت در
که یکی از تاریکی ها در آمد
_:کجا بیب تازه اومدی
:ولم کن چرا نمیفهمی من دلم برای خانواده ام تنگ شده من سنم کمه فقط ۱۷ سالمه ولی
تو۳۴ سالته نمیفهمی من الان باید بازی میکردم با اسباب بازی نه اینکه شبا زیر تو باشم
_:(خنده شیطانی) تو که میدونی مال منی پس
چرا فرار میکنی هوم؟
:چون بدم ازت میاددددد
_:دوباره قوانین زیر پا گذاشتی میدونی که وقتی قوانین زیر پا بزاری چه اتفاقی میوفته؟
که یکدفعهههههه
شرایط:
۲۰ تا لایک
۲۰ تا فالو
۲۰تا کامنت
#ددی#تکپارتی#جیمین
۱۰.۶k
۲۴ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.