تو درون من
تو درون من
پارت بیستم
که کوک از راه رسید
ماشینش رو دقیقا کنار یونا و اون دونگ جوک پارک کرد
از ماشین به طرز خفتی پیاده شد و رفت پیششون
کوک:از دختر من فاصله بگیر.....دیگه نبینم نزدیکش بشی...
_اما...آخه....چرا؟من.....من عاشق یونام
کوک:اگه عاشقش بودی خیانت نمیکردی(عصبی در حد چی)
_خی....خیانت؟
یونا:خیانت؟
کوک گوشیش رو در اورد و یه سری عکس و فیلم به یونا و جونگ نشون داد
بعد هم دست یونا رو گرفت برد تو ماشین و حرکت کرد به سمت خونه....
ساعت ۴ بود
وقتی رسیدن خونه کوک خیلی یهویی درو باز کرد
ات که تو آشپز خونه بود ترسید و سریع رفت پیششون
ات:چی....چیشده؟
کوک:دیدی بهت گفتم؟یادتههههه؟(داد)
ات از دادی که کوک زد ترسید
ترسی که فکر میکنید نه
به خاطر اینکه تا حالا نشده بود که کوک به ات کمتر از گل بگه
شوکه شده بود
ات:منظورت چیه؟درست حرف_
یونا؟چرا داری گریه میکنی عزیزم؟
ات رفت و یونا رو بغل کرد
کوک:حالا بغلشم میکنییی؟(داد)
همش تقصیر این دخترته
بها گفته بودم ات که نباید دوست پسر داشته باشه
ولی تو....تو گفتی بزار هرچیزی رو امتحان کنه
تو گفتی اون نوجوونه بهش هیچی نگو
تو گفتی کاری به کاش نداشته باشه(داد)
ات خسته شد
ات:بسه دیگه کوک(داد)
ات:عزیزم.....تو برو بالا تو اتاقت....تا نگفتم نیا بیرون خب؟(با لحن مهربون)
یونا با چشمای خیس رفت تو اتاقش
در رو بست و پشت در نشست و شروع کرد به هق هق گریه کردن
ات:بسه دیگه بهم بگو چیشده.....؟
کوک:چیشده؟میپرسی چیشده؟(صدای عادی رو تصور کنید ولی یکم ارومتر)
کوک:این بچه باعث شد من سرت داد بزنم.....
ات:هیس....میشنوه ها...
کوک:بزار بشنوه(نسبتا بلند)
ات:کوووک....گفتم بس کن
برو بشین تا من بیام
کوک رفت رو مبل نشست و ات هم رفت تا برای کوک آب بیاره
آب رو برد نزدیکش
کوک:نمیخورم
ات:عصبیم نکن...بخور(ترسناک)
کوک باب رو گرفت با یه نفس همه ی اب لیوان رو نوشید
ات:خب.....حالا بگو چی شده
کوک داستان رو برای ات تعریف کرد
ات:یاااا کوک این که کاری نداره
کوک:کاری نداره؟(عصبی و تعجبی پرسید)
ات:بس کن کوک همه تو انتخاب اول اشتباه کردن
چرا فقط یکم باهاش مهربون تر رفتار نمیکنی؟
کوک اون دختره بیشتر از محبت مادر به محبت تو نیاز داره
کوک بیشتر عصبی شد
و شروع کرد به داد و بیداد کردن
تا اینکه یوهی عصبی شد و اومد پایین
یوهی:بسه دیگه(داد)
کوک:برو تو اتاقت(عربده)
ات:سرش داد نزن(یکم بلند)
کوک:هیچی نگو ات(عربده)
کوک تا فهمیده چیکار کرده سریع سوییچ ماشین رو برداشت و رفت بیرون
یوهی:.......
پارت بیستم
که کوک از راه رسید
ماشینش رو دقیقا کنار یونا و اون دونگ جوک پارک کرد
از ماشین به طرز خفتی پیاده شد و رفت پیششون
کوک:از دختر من فاصله بگیر.....دیگه نبینم نزدیکش بشی...
_اما...آخه....چرا؟من.....من عاشق یونام
کوک:اگه عاشقش بودی خیانت نمیکردی(عصبی در حد چی)
_خی....خیانت؟
یونا:خیانت؟
کوک گوشیش رو در اورد و یه سری عکس و فیلم به یونا و جونگ نشون داد
بعد هم دست یونا رو گرفت برد تو ماشین و حرکت کرد به سمت خونه....
ساعت ۴ بود
وقتی رسیدن خونه کوک خیلی یهویی درو باز کرد
ات که تو آشپز خونه بود ترسید و سریع رفت پیششون
ات:چی....چیشده؟
کوک:دیدی بهت گفتم؟یادتههههه؟(داد)
ات از دادی که کوک زد ترسید
ترسی که فکر میکنید نه
به خاطر اینکه تا حالا نشده بود که کوک به ات کمتر از گل بگه
شوکه شده بود
ات:منظورت چیه؟درست حرف_
یونا؟چرا داری گریه میکنی عزیزم؟
ات رفت و یونا رو بغل کرد
کوک:حالا بغلشم میکنییی؟(داد)
همش تقصیر این دخترته
بها گفته بودم ات که نباید دوست پسر داشته باشه
ولی تو....تو گفتی بزار هرچیزی رو امتحان کنه
تو گفتی اون نوجوونه بهش هیچی نگو
تو گفتی کاری به کاش نداشته باشه(داد)
ات خسته شد
ات:بسه دیگه کوک(داد)
ات:عزیزم.....تو برو بالا تو اتاقت....تا نگفتم نیا بیرون خب؟(با لحن مهربون)
یونا با چشمای خیس رفت تو اتاقش
در رو بست و پشت در نشست و شروع کرد به هق هق گریه کردن
ات:بسه دیگه بهم بگو چیشده.....؟
کوک:چیشده؟میپرسی چیشده؟(صدای عادی رو تصور کنید ولی یکم ارومتر)
کوک:این بچه باعث شد من سرت داد بزنم.....
ات:هیس....میشنوه ها...
کوک:بزار بشنوه(نسبتا بلند)
ات:کوووک....گفتم بس کن
برو بشین تا من بیام
کوک رفت رو مبل نشست و ات هم رفت تا برای کوک آب بیاره
آب رو برد نزدیکش
کوک:نمیخورم
ات:عصبیم نکن...بخور(ترسناک)
کوک باب رو گرفت با یه نفس همه ی اب لیوان رو نوشید
ات:خب.....حالا بگو چی شده
کوک داستان رو برای ات تعریف کرد
ات:یاااا کوک این که کاری نداره
کوک:کاری نداره؟(عصبی و تعجبی پرسید)
ات:بس کن کوک همه تو انتخاب اول اشتباه کردن
چرا فقط یکم باهاش مهربون تر رفتار نمیکنی؟
کوک اون دختره بیشتر از محبت مادر به محبت تو نیاز داره
کوک بیشتر عصبی شد
و شروع کرد به داد و بیداد کردن
تا اینکه یوهی عصبی شد و اومد پایین
یوهی:بسه دیگه(داد)
کوک:برو تو اتاقت(عربده)
ات:سرش داد نزن(یکم بلند)
کوک:هیچی نگو ات(عربده)
کوک تا فهمیده چیکار کرده سریع سوییچ ماشین رو برداشت و رفت بیرون
یوهی:.......
۳.۸k
۲۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.