hot chocolate
پارت ²
ته : یونا کوک بیاین کارتون دارم
با ته رفتیم بیرون دانشگاه
ته : از اونجایی که ذهن هردوتون خوبه میخوام برام یه پرونده حل کنید
یونا : من بلد نیستم با پرونده ور برم بده این
ته: اول ببین بعد نظر بده
کوک : اینو من خودمم دارم
یونا : مافیایی
کوک : آره
یونا : بده من
پرونده رو گرفتم
یونا : توضیح بده
ته : یه قاتله که یه دختر داره دخترش هرزست و فامیلشونم هانه چند باری دیده شده ولی اونایی هم دیدنش رو کشته
یونا : مدیر هانه
ته : از کجا میدونی
یونا : جیا هرزست و چندتا از بچه ها هم دیدنش ولی فرداش نیومدن دانشگاه
کوک : آره درسته من نمونه خونشم دارم
یونا : بده
کوک : بیا
یونا : درسته همونه مدیره
ته : آقای هااااااااااااااننننننننننننن
مدیر : صداتون در بیاد مرده
اومد منو گرفت
کوک : تو اینجا بودی
مدیر : آره به به میبینم خانم خیلی خوب پرونده حل میکنه
که استاد با خیال راحت موهاشو بست
یونا : آره مشکلی هست
کوک : جناب هان منم پشت سرتونم
بهش شلیک کرد
ته : اینجا بلبل زبونی به کار نمیاد
جیا : باباااااااااااااااااااااااااا
یونا : استاد اونو بده
کوک : نمیدونم میخوای چیکار ولی بیا
برام انداخت منم به جیا شلیک کردم
کوک : تبارک الله چند بار تا الان تفنگ دست گرفتی
یونا : اولین بارمه
کوک : خب کارم تموم شد اون یارو رو آزاد کن
خانم دو : دخترم یونا خوبی
یونا : استاد شما اینجا بودین
کوک : واسه اینکه اینو بکشم نگهش داشتم
خانم دو : کاری که باهات نکردن
یونا : نه من سالمم
خانم دو : کی هان جیا و مدیر هانو کشته
یونا : مدیر هان با اون بود جیا با من
ته :میبینم با هم گرم گرفتین
خانم دو : نزدیک یونا نمیای
یونا : خانم دو پسر عمومه
لیا: مامانییییییییییی
کوک : مادر این بود
لیا : با مامانم چیکار کردین
ته : هیچی یه هفتس گروگانش گرفتیم
کوک : کمم بهش نرسیدیم
خانم دو : دخترم
یونا : حالا که مامانت پیدا شد با من زندگی نمیکنی
لیا : چرا میکنم حالا بسوز
یونا : والا عمارت خودته من اونجا زندگی میکنم میرم عمارت خودم
ته : میای پیش من
کوک : دست به تفنگت خوبه به کارمون میای
خانم دو : یونا باهاشون نمیری
یونا : هیچ اتفاقی نمیوفته
شینا : بیاین بریم بالا پشت بودم
همه با هم رفتیم بالا پشت بوم که یه دختره ای لب دیوار وایساده بود
لیا : عه یونا تو هم یه بار اینکارو کردی
یونا : توهم مونو نجات دادی از اون موقع دوستیم
دختر اومد خودشو پرت کنه سریع گرفتمش
یونا : دیونه ای
هانا : تو الان بهترین دوستمو کشتی احمق بیشعور
یونا : جیا دوستت بود
ته : اونجا وقت بحث نیست
اومدیم بالا که دختره منو پرت کرد
هانا: حقت بود بمیری
ته :....
🍊🧡
جنی هم خواهر کوکه ۳۰ سالشه اینو تو معرفتی نامه ننوشتم
ته : یونا کوک بیاین کارتون دارم
با ته رفتیم بیرون دانشگاه
ته : از اونجایی که ذهن هردوتون خوبه میخوام برام یه پرونده حل کنید
یونا : من بلد نیستم با پرونده ور برم بده این
ته: اول ببین بعد نظر بده
کوک : اینو من خودمم دارم
یونا : مافیایی
کوک : آره
یونا : بده من
پرونده رو گرفتم
یونا : توضیح بده
ته : یه قاتله که یه دختر داره دخترش هرزست و فامیلشونم هانه چند باری دیده شده ولی اونایی هم دیدنش رو کشته
یونا : مدیر هانه
ته : از کجا میدونی
یونا : جیا هرزست و چندتا از بچه ها هم دیدنش ولی فرداش نیومدن دانشگاه
کوک : آره درسته من نمونه خونشم دارم
یونا : بده
کوک : بیا
یونا : درسته همونه مدیره
ته : آقای هااااااااااااااننننننننننننن
مدیر : صداتون در بیاد مرده
اومد منو گرفت
کوک : تو اینجا بودی
مدیر : آره به به میبینم خانم خیلی خوب پرونده حل میکنه
که استاد با خیال راحت موهاشو بست
یونا : آره مشکلی هست
کوک : جناب هان منم پشت سرتونم
بهش شلیک کرد
ته : اینجا بلبل زبونی به کار نمیاد
جیا : باباااااااااااااااااااااااااا
یونا : استاد اونو بده
کوک : نمیدونم میخوای چیکار ولی بیا
برام انداخت منم به جیا شلیک کردم
کوک : تبارک الله چند بار تا الان تفنگ دست گرفتی
یونا : اولین بارمه
کوک : خب کارم تموم شد اون یارو رو آزاد کن
خانم دو : دخترم یونا خوبی
یونا : استاد شما اینجا بودین
کوک : واسه اینکه اینو بکشم نگهش داشتم
خانم دو : کاری که باهات نکردن
یونا : نه من سالمم
خانم دو : کی هان جیا و مدیر هانو کشته
یونا : مدیر هان با اون بود جیا با من
ته :میبینم با هم گرم گرفتین
خانم دو : نزدیک یونا نمیای
یونا : خانم دو پسر عمومه
لیا: مامانییییییییییی
کوک : مادر این بود
لیا : با مامانم چیکار کردین
ته : هیچی یه هفتس گروگانش گرفتیم
کوک : کمم بهش نرسیدیم
خانم دو : دخترم
یونا : حالا که مامانت پیدا شد با من زندگی نمیکنی
لیا : چرا میکنم حالا بسوز
یونا : والا عمارت خودته من اونجا زندگی میکنم میرم عمارت خودم
ته : میای پیش من
کوک : دست به تفنگت خوبه به کارمون میای
خانم دو : یونا باهاشون نمیری
یونا : هیچ اتفاقی نمیوفته
شینا : بیاین بریم بالا پشت بودم
همه با هم رفتیم بالا پشت بوم که یه دختره ای لب دیوار وایساده بود
لیا : عه یونا تو هم یه بار اینکارو کردی
یونا : توهم مونو نجات دادی از اون موقع دوستیم
دختر اومد خودشو پرت کنه سریع گرفتمش
یونا : دیونه ای
هانا : تو الان بهترین دوستمو کشتی احمق بیشعور
یونا : جیا دوستت بود
ته : اونجا وقت بحث نیست
اومدیم بالا که دختره منو پرت کرد
هانا: حقت بود بمیری
ته :....
🍊🧡
جنی هم خواهر کوکه ۳۰ سالشه اینو تو معرفتی نامه ننوشتم
۵.۸k
۲۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.