پارت سوم
کوک:
اعصابم خیلی خورد بود همین الان بهم خبر رسید که یکی از زیر دستام جاسوس بوده الان با ته میخوام برم کارشو تموم کنم
کوک: کجاست اون عوضی؟
(بچه ها مکس یکی از زیر دستاشه)
مکس: ارباب، اون خائن توی انباریه داریم شکنجش میکنیم .
کوک: خوبه میرم سراغش
ته: کوک آروم باش به اعصابت مسلط باش
کوک: باشه سعی میکنم ولی قول نمیدم.
کوک:
در انباری رو باز کردم به محض رسیدن مشتی مهمون صورتش کردم که پرت شد روی زمین چیز خاصی نشد فقط یه بادمجون زیر چشاش کاشته شد و دماغش خونی شد(راوی: داداش اصلا چیز خاصی نشده زدی یارو رو داغون کردی😳)
بعد از چند ثانیه اومد جلوم زانو زد گفت
مرده: ارباب غلط کردم تروخدا از جونم بگذرید دیگه تکرارش نمیکنم(با گریه و التماس)
کوک:
نزدیکش رفتم و گفتم
کوک: میدونی عاقبت اونی که جاسوسی جئون جونگ کوک رو میکنه چیه؟
مرده:خیر آقا نمیدونم (با گریه)
کوک:
درگوشش با صدای دو رگه ای گفتم
کوک: مرگ ،اونم به بدترین حالت ممکن
مرده رنگش پرید و گفت
مرده: غلط کردم دیگه تکرارش نمیکنم تروخدا از جونم بگذرید آقا نوکریتون رو میکنم(با گریه و التماس)
راوی:
کوک بدون توجه به اون مرد به سمت اره برقی رفت و روشنش کرد بعد به طرف مرد رفت و لبخند خبیثانه ای تحویلش داد و گفت
کوک: دیدار به قیامت و کارش رو تموم کرد
ته:مجبوری انقدر خشن و بی رحم باشی
کوک:آره
ته: باشه بابا ، حالا بیا بریم خونه من حالم بد شده، کوک از دست تو من چیکار کنم الان شب خوابم نمیبره (با ناراحتی)
کوک: ترسو
ته: مگه هرکی از خشونت بدش میاد ترسوئه ؟
کوک: شک نکن
راوی:
ته آهی از سر کلافگی کشید و از اون انباری بیرون اومد و سوار ماشین شد.
اعصابم خیلی خورد بود همین الان بهم خبر رسید که یکی از زیر دستام جاسوس بوده الان با ته میخوام برم کارشو تموم کنم
کوک: کجاست اون عوضی؟
(بچه ها مکس یکی از زیر دستاشه)
مکس: ارباب، اون خائن توی انباریه داریم شکنجش میکنیم .
کوک: خوبه میرم سراغش
ته: کوک آروم باش به اعصابت مسلط باش
کوک: باشه سعی میکنم ولی قول نمیدم.
کوک:
در انباری رو باز کردم به محض رسیدن مشتی مهمون صورتش کردم که پرت شد روی زمین چیز خاصی نشد فقط یه بادمجون زیر چشاش کاشته شد و دماغش خونی شد(راوی: داداش اصلا چیز خاصی نشده زدی یارو رو داغون کردی😳)
بعد از چند ثانیه اومد جلوم زانو زد گفت
مرده: ارباب غلط کردم تروخدا از جونم بگذرید دیگه تکرارش نمیکنم(با گریه و التماس)
کوک:
نزدیکش رفتم و گفتم
کوک: میدونی عاقبت اونی که جاسوسی جئون جونگ کوک رو میکنه چیه؟
مرده:خیر آقا نمیدونم (با گریه)
کوک:
درگوشش با صدای دو رگه ای گفتم
کوک: مرگ ،اونم به بدترین حالت ممکن
مرده رنگش پرید و گفت
مرده: غلط کردم دیگه تکرارش نمیکنم تروخدا از جونم بگذرید آقا نوکریتون رو میکنم(با گریه و التماس)
راوی:
کوک بدون توجه به اون مرد به سمت اره برقی رفت و روشنش کرد بعد به طرف مرد رفت و لبخند خبیثانه ای تحویلش داد و گفت
کوک: دیدار به قیامت و کارش رو تموم کرد
ته:مجبوری انقدر خشن و بی رحم باشی
کوک:آره
ته: باشه بابا ، حالا بیا بریم خونه من حالم بد شده، کوک از دست تو من چیکار کنم الان شب خوابم نمیبره (با ناراحتی)
کوک: ترسو
ته: مگه هرکی از خشونت بدش میاد ترسوئه ؟
کوک: شک نکن
راوی:
ته آهی از سر کلافگی کشید و از اون انباری بیرون اومد و سوار ماشین شد.
۲.۱k
۲۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.