گل ارکیده
part ¹²
یهو ازم فاصله گرفت و پشت به من ایستاد
تهیونگ : نگران نباش من یه منحرف بدبخت نیسم که بخاطر بدبنت ازت سوء استفاده کنم من با توکاری ندارم و نخواهم داشت
سرشو و کمی برگردوند تا همونطور که پشتش به منه در دیدش باشم و بتونم چشمای بی حس و سردش و ببینم
میخواست عصبیم کنه و انگار موفقم شده بود خوب میدونست وقتی عصبی میشم میزنم زیر گریه و انگار اون از گریه کردنم خوشش میومد با بغضی که تو صدام بود گفتم
ات : از اتاقم برو بیرون
یهو زد زیر خنده با چهره هراسون بهش زل زدم چشمام از تعجب این کارش چهار تا شد اون یه روانی به تمام معناس
در اتاقو باز کرد و قبل از خروجش از اتاق یهو چهره خندونش به همون چهره سرد و وحشتناک تبدیل شد و زیر لب گفت
تهیونگ : بد شد پروانه کوچولو خانواده لی تو دام من افتاد
از اتاق رفتبیرون و درو بست و منو دنیای از سوالات تنها گذاشت منظورش از دام چی بود مگه ما با اجبار کنار هم نیستیم چرا این حرف و زد
یه جیغ نسبتا کوتاه کشیدم و دستما تکیه گاه سرم روی زانو هام گذاشتم این آخر منو دیوونه میکنه میفرستم تیمارستان
از پله میرفتم پایین که دیدم تهیونگ و جونگ کوک روی مبل توی اتاق نشیمن نشستن و گیم میزنن یه جوری باهم رفتار میکردن انگار خیلی صمیمی ان دیروز کوک بهم گفت که با تهیونگ دوستای قدیمی هسن آخه کی فک میکرد کوه یخ بتونه دوستی هم داشته باشه
سعی کردم با اتفاقایی که چند دقیقه پیش افتاده بود خودم رو عادی جلوه بدم و به تهیونگ نشون بدم که ازش هیچ ترسی ندارم
کوسن روی مبل رو برداشتم از پشت زدم تو صورت کوک که باعث شد حولسش پرت بشه و ببازه
ات : هی خرگوش بوگندو باختی که
کوک : یاااا قرار شد دیگه اینو بهم نگی
ات : آخه خیلی این اسم بهت میاد
صورامو کیوت کردم و اون در مقابلش اخمی کرد که باعث شد از منم کیوت تر بنظر بیاد و آدم دلش بخواد تو بغلش بچلوندش
یهو زدم زیر خندی و لپاشو کشیدم اما اون هنوز اخم کرده بود
ات : یااا خرگوش اخمالو اینجوری خیلی کیوت میشی
با این حرفم جونگ کوکم خنده خرگوشی کرد
تازه متوجه نگاه های تهیونگ شدم فکر میکردم عصبی شه اما خیلی خنثی بهم زل زده بود و باعث میشد دوباره ترس درونم جوونه بزنه و مردمک چشمامو به لرزه بیفته
جونگ کوک که متوجه همه چیز شد کمی کنار رفت و کنارش اشاره کرد و گفت
کوک : ات بیا اینجا بشین
منم از خدا خواسته کنارش نشستم و خودمو از دید تهیونگ پنهون کردم که انگار از نظر من این طور بود هنوزم در دید تهیونگ بودم
اونا به بازیشون ادامه دادن و من این وسط نظاره گر بودم
فلش بک به ده روز بعد
ادامه کامتت
فالو ♡
فندوقام هی داره تعدادمون زیاد میشه و من خیلی خوشحال میشم و انرژی زیادی برای ادامه دادن فیک ها میگیرم ಥ‿ಥ
یهو ازم فاصله گرفت و پشت به من ایستاد
تهیونگ : نگران نباش من یه منحرف بدبخت نیسم که بخاطر بدبنت ازت سوء استفاده کنم من با توکاری ندارم و نخواهم داشت
سرشو و کمی برگردوند تا همونطور که پشتش به منه در دیدش باشم و بتونم چشمای بی حس و سردش و ببینم
میخواست عصبیم کنه و انگار موفقم شده بود خوب میدونست وقتی عصبی میشم میزنم زیر گریه و انگار اون از گریه کردنم خوشش میومد با بغضی که تو صدام بود گفتم
ات : از اتاقم برو بیرون
یهو زد زیر خنده با چهره هراسون بهش زل زدم چشمام از تعجب این کارش چهار تا شد اون یه روانی به تمام معناس
در اتاقو باز کرد و قبل از خروجش از اتاق یهو چهره خندونش به همون چهره سرد و وحشتناک تبدیل شد و زیر لب گفت
تهیونگ : بد شد پروانه کوچولو خانواده لی تو دام من افتاد
از اتاق رفتبیرون و درو بست و منو دنیای از سوالات تنها گذاشت منظورش از دام چی بود مگه ما با اجبار کنار هم نیستیم چرا این حرف و زد
یه جیغ نسبتا کوتاه کشیدم و دستما تکیه گاه سرم روی زانو هام گذاشتم این آخر منو دیوونه میکنه میفرستم تیمارستان
از پله میرفتم پایین که دیدم تهیونگ و جونگ کوک روی مبل توی اتاق نشیمن نشستن و گیم میزنن یه جوری باهم رفتار میکردن انگار خیلی صمیمی ان دیروز کوک بهم گفت که با تهیونگ دوستای قدیمی هسن آخه کی فک میکرد کوه یخ بتونه دوستی هم داشته باشه
سعی کردم با اتفاقایی که چند دقیقه پیش افتاده بود خودم رو عادی جلوه بدم و به تهیونگ نشون بدم که ازش هیچ ترسی ندارم
کوسن روی مبل رو برداشتم از پشت زدم تو صورت کوک که باعث شد حولسش پرت بشه و ببازه
ات : هی خرگوش بوگندو باختی که
کوک : یاااا قرار شد دیگه اینو بهم نگی
ات : آخه خیلی این اسم بهت میاد
صورامو کیوت کردم و اون در مقابلش اخمی کرد که باعث شد از منم کیوت تر بنظر بیاد و آدم دلش بخواد تو بغلش بچلوندش
یهو زدم زیر خندی و لپاشو کشیدم اما اون هنوز اخم کرده بود
ات : یااا خرگوش اخمالو اینجوری خیلی کیوت میشی
با این حرفم جونگ کوکم خنده خرگوشی کرد
تازه متوجه نگاه های تهیونگ شدم فکر میکردم عصبی شه اما خیلی خنثی بهم زل زده بود و باعث میشد دوباره ترس درونم جوونه بزنه و مردمک چشمامو به لرزه بیفته
جونگ کوک که متوجه همه چیز شد کمی کنار رفت و کنارش اشاره کرد و گفت
کوک : ات بیا اینجا بشین
منم از خدا خواسته کنارش نشستم و خودمو از دید تهیونگ پنهون کردم که انگار از نظر من این طور بود هنوزم در دید تهیونگ بودم
اونا به بازیشون ادامه دادن و من این وسط نظاره گر بودم
فلش بک به ده روز بعد
ادامه کامتت
فالو ♡
فندوقام هی داره تعدادمون زیاد میشه و من خیلی خوشحال میشم و انرژی زیادی برای ادامه دادن فیک ها میگیرم ಥ‿ಥ
۵.۲k
۲۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.