orchid p5(end)
دستشو روی بدنش گذاشت و متوجه شد کمی دمای بدنش پایین اومده. پس ب کارش ادامه داد... تا یه ساعت بعد، با کمک جیهون، تونستن تبشو ب حداقل ترین دما برسونن و.. این خبر خوشحال کننده ای بود!
_هوف... حالا میتونی ببریش بیمارستان.
∆ا.. ازت.. ممنونم... ته.. تهیونگ!
تهیونگ لبخندی زد و گفت
_قابلتو نداشت.. فقط مرتیکه بلند شو پول منو بده/:
جیهون خنده ای کرد و از روی زمین بلند شد. بوسه ای روی پیشونی تک پسرش گذاشت و از پله های عمارتش بالا رفت. تهیونگ هم نزدیک کوک شد و بهش نگاه کرد. بعد دستشو روی صورت، گردن، دستها و پاهاش گذاشت تا مطمئن شه دمای بدنش متعادله... هاه خدا! اون پسر، به جشم برادری، خیلی خوشگل و کیوت بود!! میخاست بغلش کنه، لپای نرمشو بچلونه و... غیره /:
اروم دستشو سمت صورتش برد و گونه ی نرمشو نوازش کرد... هی صبر کن! نکنه.. نکنه که اون... "عاشقش شده..؟"اما اون گی نبود! مطمین بود که گی نیست.. چند پلک لرزون زد و از پسرک فاصله گرفت. پاهاشو تکون میداد و منتظر جیهون بود. وقتی که احساس کرد جی داره از پله پایین میاد، از دیواری ک بهش تکیه داده بود فاصله گرفت و ب سمتش رفت. بدون اینکه حرفی بزنه یا منتظر بمونه که جی حرفی بزنه، پولو ازش گرفت و با سرعت از عمارت خارج شد...
دو سال گذشت. تهیونگ مطمئن بود که عاشق شده.. یه عشق ممنوعه!(forbidden love) اما تا کی میخاست فرار کنه؟ بلاخره باید به جیهون میگفت که عاشق پسرش شده. البته؛ جونگکوک اصلا تهیونگو ندیده بود فقط تهیونگ بود که ازون تاریخ به بعد، همیشه در حال یواشکی دید زدن کوکی بود.. دلشو زد به دریا و رفت به عمارت جئون. که بگه عاشقانه پسرشو میپرسته... اما گویا جی، اصلا خوشش نیومده بود که تهیونگ عاشق پسرش شده..! با همدیگه گلاویز شدن. تهیونگ هیچ اسیبی بهش نرسوند. حتی دستشو هم اشارش نکرد ولی... فقط کمی خون، به بخشی از مغزش نرسید و سکته کرد... تهیونگ ترسید.. فقط همین!(: خاست فرار کنه ولی تا درو باز کرد با معشوقش روبرو شد... فقط به چشماش نگاه کرد و بعد مثل یک ملخ، فرار کرد. ولی ایکاش فرار نکرده بود تا کل عمرش به عذاب وجدان، نگذره... به اینکه عشقش، الان چه تصوری ازش داره...
پایان فلش بک
_هوف... حالا میتونی ببریش بیمارستان.
∆ا.. ازت.. ممنونم... ته.. تهیونگ!
تهیونگ لبخندی زد و گفت
_قابلتو نداشت.. فقط مرتیکه بلند شو پول منو بده/:
جیهون خنده ای کرد و از روی زمین بلند شد. بوسه ای روی پیشونی تک پسرش گذاشت و از پله های عمارتش بالا رفت. تهیونگ هم نزدیک کوک شد و بهش نگاه کرد. بعد دستشو روی صورت، گردن، دستها و پاهاش گذاشت تا مطمئن شه دمای بدنش متعادله... هاه خدا! اون پسر، به جشم برادری، خیلی خوشگل و کیوت بود!! میخاست بغلش کنه، لپای نرمشو بچلونه و... غیره /:
اروم دستشو سمت صورتش برد و گونه ی نرمشو نوازش کرد... هی صبر کن! نکنه.. نکنه که اون... "عاشقش شده..؟"اما اون گی نبود! مطمین بود که گی نیست.. چند پلک لرزون زد و از پسرک فاصله گرفت. پاهاشو تکون میداد و منتظر جیهون بود. وقتی که احساس کرد جی داره از پله پایین میاد، از دیواری ک بهش تکیه داده بود فاصله گرفت و ب سمتش رفت. بدون اینکه حرفی بزنه یا منتظر بمونه که جی حرفی بزنه، پولو ازش گرفت و با سرعت از عمارت خارج شد...
دو سال گذشت. تهیونگ مطمئن بود که عاشق شده.. یه عشق ممنوعه!(forbidden love) اما تا کی میخاست فرار کنه؟ بلاخره باید به جیهون میگفت که عاشق پسرش شده. البته؛ جونگکوک اصلا تهیونگو ندیده بود فقط تهیونگ بود که ازون تاریخ به بعد، همیشه در حال یواشکی دید زدن کوکی بود.. دلشو زد به دریا و رفت به عمارت جئون. که بگه عاشقانه پسرشو میپرسته... اما گویا جی، اصلا خوشش نیومده بود که تهیونگ عاشق پسرش شده..! با همدیگه گلاویز شدن. تهیونگ هیچ اسیبی بهش نرسوند. حتی دستشو هم اشارش نکرد ولی... فقط کمی خون، به بخشی از مغزش نرسید و سکته کرد... تهیونگ ترسید.. فقط همین!(: خاست فرار کنه ولی تا درو باز کرد با معشوقش روبرو شد... فقط به چشماش نگاه کرد و بعد مثل یک ملخ، فرار کرد. ولی ایکاش فرار نکرده بود تا کل عمرش به عذاب وجدان، نگذره... به اینکه عشقش، الان چه تصوری ازش داره...
پایان فلش بک
۳.۳k
۲۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.