- سلام آقا معلم!
سرش رو خم کرد و با لبهای نرمش، بوسهی آرومی روی گردن نامجون نشوند و ادامه داد:
- همهی بچهها رفتن. الان باید بگردی و منو پیدا کنی.
نامجون، درحالی که سعی داشت هویت اون غریبه رو از روی عطرش بفهمه، آب دهانش رو قورت داد و گفت:
- ولی تو همین الان هم پشت سر من ایستادی و خودت رو بهم چسبوندی.
جین درحالی که مچ دست اون معلم مهربون و بهتزده رو با انگشتهاش نوازش میداد، زمزمه کرد:
- پس این نزدیکی رو دوست داری؟
چونهش رو روی شونهی نامجون گذاشت و به آرومی خندید:
- اما مطمئنم میوه و سبزیجاتم رو دوست داری. همونایی که هرروز بعد از مهدکودک و خداحافظی با بچهها از من میخری.
آقا معلم با چشمهای گرد شده از پشت اون تکه پارچهای که برای بازی با بچهها روی چشمهاش بسته بود، ابروهاش رو درهم کشید و لب زد:
- ا... اوه!
- یادمه گفتی توی این روستای جدید احساس تنهایی میکنی. حالا چطور؟
مرد، نفس عمیقی کشید و جواب داد:
- حالا دیگه... نه.
جین درحالی که با لبخندی خبیثانه صورت مرد رو نوازش میداد، گفت:
- نگفتی، این نزدیکی رو دوست داری؟
سرش رو خم کرد و با لبهای نرمش، بوسهی آرومی روی گردن نامجون نشوند و ادامه داد:
- همهی بچهها رفتن. الان باید بگردی و منو پیدا کنی.
نامجون، درحالی که سعی داشت هویت اون غریبه رو از روی عطرش بفهمه، آب دهانش رو قورت داد و گفت:
- ولی تو همین الان هم پشت سر من ایستادی و خودت رو بهم چسبوندی.
جین درحالی که مچ دست اون معلم مهربون و بهتزده رو با انگشتهاش نوازش میداد، زمزمه کرد:
- پس این نزدیکی رو دوست داری؟
چونهش رو روی شونهی نامجون گذاشت و به آرومی خندید:
- اما مطمئنم میوه و سبزیجاتم رو دوست داری. همونایی که هرروز بعد از مهدکودک و خداحافظی با بچهها از من میخری.
آقا معلم با چشمهای گرد شده از پشت اون تکه پارچهای که برای بازی با بچهها روی چشمهاش بسته بود، ابروهاش رو درهم کشید و لب زد:
- ا... اوه!
- یادمه گفتی توی این روستای جدید احساس تنهایی میکنی. حالا چطور؟
مرد، نفس عمیقی کشید و جواب داد:
- حالا دیگه... نه.
جین درحالی که با لبخندی خبیثانه صورت مرد رو نوازش میداد، گفت:
- نگفتی، این نزدیکی رو دوست داری؟
۲.۹k
۲۱ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.