"تیمارستانی/mad house"
"تیمارستانی/mad house"
p6
«ویو مینهی»
کلاسا رو تشکیل دادن و من با بورا بیشتر اشنا شدم و فهمیدم که یه سال مدرسه نرفته داشتیم به سمته کلاس میرفتیم یلحظه حواسم پرت شد و خوردم به یکی و باعث افتادنش شدم به کسی که افتاده بود نگاه کردم ارایش غلیظ فرم تنگ و دامن کوتاه خیلی عادی بهش نگاه میکردم که یهو یکی که معلوم بود دوستشه اومد جلو و هولم داد عقب
دختره:هوی...حواست کجاس جلوتو نمیبینی مگه کوری میدونی به کی خوردی...البته که نمیدونی چون......
خم شد تو صورتم و گفت
دختره:چون ادمی مثل تو که بلد نیست حرف بزنه همیشه ضعیف میمونه و نمیتونه کسی که در حدش نیست و بشناسه..
دختره برگشت و سمته دوستش رفت از زانوی دوستش داشت خون میومد هه بورا میخواست بره سمتشون که گرفتمش یه لبخندی زدم و دسته بورا رو گرفتم میخواستم برم که یکی پاشو برد زیره پامو باعث افتادنم شد هر کسی که اونجا بود شروع به خندیدن کرد چشامو بستم و یه لبخندی سر دادم بلند شدم و لباسم و تکوندم بورا معلوم بود که عصبی شده پس با گفتن
مینهی:من خوبم..
به این بحث پایان دادم اما انگار اونا ولکن نبودن
دختره:هه بلخره زبون باز کرد صدای نحسشو شنیدیم
نفس عمیقی کشیدم و سمته بورا برگشتم و اروم جوری که بورا بشنوه گفتم
مینهی:ممکنه از کوره دربرم لطفا داداشمو صدا کن
سرشو به معنای باشه تکون داد و تند و سریع به سمته طبقه بالا حرکت کرد موهامو دادم پشته گوشم و به دیوار تکیه دادم یکم نفس عمیق کشیدم و به حرفای چرتشون و خنده های بچه هایی که اونجا بودن اهمیت ندادم ولی اون دختره اومد جلو و گفت
دختره:چرا از دوستم معذرت خواهی نمیکنی؟مثله وحشیا میای میخوری بهش زخمیشم میکنی تازه معذرت خواهی هم نمیکنی؟مامان بابات خوب تربیتت نکردن؟
کله بچه ها خندیدن...اگه این بحث ادامه پیدا کنه حتما یکاری پیش میاد پس تحمل کن تحمل کن تحمل کن....
با صورتی جدی به دختره خیره شدم و گفتم
مینهی:امیدوارم به گریه کردن نیوفتی چون خودت این کارو شروع کردی
دختره پوزخندی زد و درست مثل انتظارم دستشو اورد بالا که بزنتم دستشو گرفتم و صورتم و نزدیک گوشش کردم
مینهی:این برات یه شروعه جدیده....پس با زندگیه قبلیت خدافظی کن
ــــــــ
خب همینقدر بسته
p6
«ویو مینهی»
کلاسا رو تشکیل دادن و من با بورا بیشتر اشنا شدم و فهمیدم که یه سال مدرسه نرفته داشتیم به سمته کلاس میرفتیم یلحظه حواسم پرت شد و خوردم به یکی و باعث افتادنش شدم به کسی که افتاده بود نگاه کردم ارایش غلیظ فرم تنگ و دامن کوتاه خیلی عادی بهش نگاه میکردم که یهو یکی که معلوم بود دوستشه اومد جلو و هولم داد عقب
دختره:هوی...حواست کجاس جلوتو نمیبینی مگه کوری میدونی به کی خوردی...البته که نمیدونی چون......
خم شد تو صورتم و گفت
دختره:چون ادمی مثل تو که بلد نیست حرف بزنه همیشه ضعیف میمونه و نمیتونه کسی که در حدش نیست و بشناسه..
دختره برگشت و سمته دوستش رفت از زانوی دوستش داشت خون میومد هه بورا میخواست بره سمتشون که گرفتمش یه لبخندی زدم و دسته بورا رو گرفتم میخواستم برم که یکی پاشو برد زیره پامو باعث افتادنم شد هر کسی که اونجا بود شروع به خندیدن کرد چشامو بستم و یه لبخندی سر دادم بلند شدم و لباسم و تکوندم بورا معلوم بود که عصبی شده پس با گفتن
مینهی:من خوبم..
به این بحث پایان دادم اما انگار اونا ولکن نبودن
دختره:هه بلخره زبون باز کرد صدای نحسشو شنیدیم
نفس عمیقی کشیدم و سمته بورا برگشتم و اروم جوری که بورا بشنوه گفتم
مینهی:ممکنه از کوره دربرم لطفا داداشمو صدا کن
سرشو به معنای باشه تکون داد و تند و سریع به سمته طبقه بالا حرکت کرد موهامو دادم پشته گوشم و به دیوار تکیه دادم یکم نفس عمیق کشیدم و به حرفای چرتشون و خنده های بچه هایی که اونجا بودن اهمیت ندادم ولی اون دختره اومد جلو و گفت
دختره:چرا از دوستم معذرت خواهی نمیکنی؟مثله وحشیا میای میخوری بهش زخمیشم میکنی تازه معذرت خواهی هم نمیکنی؟مامان بابات خوب تربیتت نکردن؟
کله بچه ها خندیدن...اگه این بحث ادامه پیدا کنه حتما یکاری پیش میاد پس تحمل کن تحمل کن تحمل کن....
با صورتی جدی به دختره خیره شدم و گفتم
مینهی:امیدوارم به گریه کردن نیوفتی چون خودت این کارو شروع کردی
دختره پوزخندی زد و درست مثل انتظارم دستشو اورد بالا که بزنتم دستشو گرفتم و صورتم و نزدیک گوشش کردم
مینهی:این برات یه شروعه جدیده....پس با زندگیه قبلیت خدافظی کن
ــــــــ
خب همینقدر بسته
۲.۰k
۲۰ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.