پارت جدید
دو تا باردیگار بازوم هام رو گرفته بودن و داشتن به طرف در قهوه ای رنگی انتهای راهرو میبردن یکی از بادیگاردا چند تقه به در زد و بعد چن ثانیه
@ قربان بیایم داخل ؟
+بله
+میتونین برین
@اطاعت
به محض دیدن قامتش پاهام سست شدم و تپش قلب گرفتم
اون پشت به من بود داشت به بیرون حیاط عمارت نگا میکرد و دستاشم هم داخل جیباش بودن
داشت کم کم برمیگشت سمتم منم کم کم داشتم نمیمرخ ش رو میدم
اگه جذابیت آدم بود قطعا این مرد میشد
(ات هنوز هز کرده) 😂
داش قدم قدم و اهسته میوند سمتم منم ناچار قدم به قدم عقب میرفتم که عرض اتاق تموم شد و به دیوار برخوردم هر دو دستاش رو کنار صورتم گذاشت و محاصره کرد
نفس هایش رو هم حس میکردم که با بوی ادکلن تلخش ترکیب شده بود که اروم دم گوشم گف
@ حالت چطوره جاسوس خوشگلم؟
ات هم تو این لحظه قلبش داش مثل طبل با اخرین توانش به قفسه سینش میکوبید
و
ـ
.
.
ـ
.
😂✌😜
@ قربان بیایم داخل ؟
+بله
+میتونین برین
@اطاعت
به محض دیدن قامتش پاهام سست شدم و تپش قلب گرفتم
اون پشت به من بود داشت به بیرون حیاط عمارت نگا میکرد و دستاشم هم داخل جیباش بودن
داشت کم کم برمیگشت سمتم منم کم کم داشتم نمیمرخ ش رو میدم
اگه جذابیت آدم بود قطعا این مرد میشد
(ات هنوز هز کرده) 😂
داش قدم قدم و اهسته میوند سمتم منم ناچار قدم به قدم عقب میرفتم که عرض اتاق تموم شد و به دیوار برخوردم هر دو دستاش رو کنار صورتم گذاشت و محاصره کرد
نفس هایش رو هم حس میکردم که با بوی ادکلن تلخش ترکیب شده بود که اروم دم گوشم گف
@ حالت چطوره جاسوس خوشگلم؟
ات هم تو این لحظه قلبش داش مثل طبل با اخرین توانش به قفسه سینش میکوبید
و
ـ
.
.
ـ
.
😂✌😜
۳.۰k
۱۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.