درخواستی
درخواستی
تک پارتی غمگین از شوگا به مناسبت تولدش
نام:
تولد یا مرگ؟
شوگا ویو
اون روز نحس....تولدم بود.....قرار بود باهمدیگه باشیم....
ات رو میگم....همسر قشنگم.....بهترین و مهربون آدم دنیا
خیلی زیبا بود.....
اوه😳....شما داستان رو نمیدونید.....بزارید از اول براتون تعریف کنم
اون روز.......تولدم بود
*فلش بک به ۳ ماه پیش روز تولد یونگی
ات ویو
این روزا شوگا خیلی سرش شلوغ شده و همش درگیر کارشه....حالا یه سالی شده که خواهرش فوت کرده
امروز تولدشه......چطوره واسش تولد بگیرم؟
تازه یک ساله که ازدواج کردیم....فکر خوبیه...
نویسنده ویو
ات رفت و شروع کرد به انجام دادن کارهاش
اول خونه رو تزیین کرد و بعدم کیک رو درست کرد
از قل از شروع کار هاش به عشقش زنگ زده بود و گفته بود که یه کار خیلی مهم داره پس قرار شده بود یونگی ساعت ۷ بیاد
تابستون بود و زمان زود میگذشت.....ساعت ۵ بود که تصمیم گرفت بره حموم
بعد از حموم خودشو آماده کرد
یه میکاپ ساده کرد و موهاش رو باز گذاشت ساعت تقریبا ۷ بود
خورشید داشت غروب میکرد
چراغ هار خاموش کرد اما با اینجا هنوز خونه کمی روشن بود
صدای موج های دریا شنیده میشد
تا اینکه بالاخره صدای قفل در شنیده شد
یه نفر وارد شد
و بله.....پسر قصه ما بود
در همون لحظه ات کیکرو به دست گرفت اروم اروم نزدیکش شد
در حین راه رفتنش تولدت مبارک میخوند
شوگا لبخندی زد
کیک رو از دستش گرفت و اون رو در آغوش گرفت
ات:امیدوارم کمی خوشحالت کرده باشه...
شوگا:یه کم نه....خیلی خوشحالم کرد
ات رو از بغلش در آورد
شوگا:مثل همیشه خیلی زیبایی
ات:😁😆
شوگا:بیا باهم شمع رو فوت کنیم....و بهم قول بدیم
ات:اوهوم....اول تو
شوگا:قول میدم همیشه کنارت بمونم🥲🙂
ات:منم قول میدم هیچ وقت ترکت نکنم🙂😁😅
کیک رو بریدن....از کیک خوردن....باهم خوش و بش کردن....تا اینکه زلزله معروف ۵.۵ ریشتری کره...اتفاق افتاد
در اون لحظه ات داخل یلا بود و یونگی بیرون از ویلا داشت به گل ها آب میداد
اینطور شد که ات.....فوت کرد
*پایان فلش بک
نویسنده ویو
یونگی دوباره رفته بود سر خاکش
هر روز میرفت
تقریبا شده بود روتین روزانه که از صبح تا شب بره و با ات صحبت کنه
شوگا:هیییییی
چطوری گل من؟
حالت خوبه؟
اونجا جات بد که نیست؟
راستی ات....امروز تولدته.....تولدت مبارک عشقم(بغض)
(گریش در اومد)
ات هقق
مگه هقق تو قول ندادی که هقققق هیچ وقت ترکم هققق نکنیی؟
مگه قول ندادی؟چرا هققققق زدی زیر قولت؟
کم کم هوا داشت تاریک میشد
بعد از ۴ و نیم ساعت گریه کردن بالاخره اشکاشو پاک کرد و لب زد
شوگا:امروز باید پیشم میبودی...
باید برم.....فردا دوباره میام
هوا تاریک شد از چیزی نترسیاا
من همیشه پیشتم....
سنگ قبر رو بوسید و برگشت خونه
دوستان پارم نکنید درخواست بود😅
تک پارتی غمگین از شوگا به مناسبت تولدش
نام:
تولد یا مرگ؟
شوگا ویو
اون روز نحس....تولدم بود.....قرار بود باهمدیگه باشیم....
ات رو میگم....همسر قشنگم.....بهترین و مهربون آدم دنیا
خیلی زیبا بود.....
اوه😳....شما داستان رو نمیدونید.....بزارید از اول براتون تعریف کنم
اون روز.......تولدم بود
*فلش بک به ۳ ماه پیش روز تولد یونگی
ات ویو
این روزا شوگا خیلی سرش شلوغ شده و همش درگیر کارشه....حالا یه سالی شده که خواهرش فوت کرده
امروز تولدشه......چطوره واسش تولد بگیرم؟
تازه یک ساله که ازدواج کردیم....فکر خوبیه...
نویسنده ویو
ات رفت و شروع کرد به انجام دادن کارهاش
اول خونه رو تزیین کرد و بعدم کیک رو درست کرد
از قل از شروع کار هاش به عشقش زنگ زده بود و گفته بود که یه کار خیلی مهم داره پس قرار شده بود یونگی ساعت ۷ بیاد
تابستون بود و زمان زود میگذشت.....ساعت ۵ بود که تصمیم گرفت بره حموم
بعد از حموم خودشو آماده کرد
یه میکاپ ساده کرد و موهاش رو باز گذاشت ساعت تقریبا ۷ بود
خورشید داشت غروب میکرد
چراغ هار خاموش کرد اما با اینجا هنوز خونه کمی روشن بود
صدای موج های دریا شنیده میشد
تا اینکه بالاخره صدای قفل در شنیده شد
یه نفر وارد شد
و بله.....پسر قصه ما بود
در همون لحظه ات کیکرو به دست گرفت اروم اروم نزدیکش شد
در حین راه رفتنش تولدت مبارک میخوند
شوگا لبخندی زد
کیک رو از دستش گرفت و اون رو در آغوش گرفت
ات:امیدوارم کمی خوشحالت کرده باشه...
شوگا:یه کم نه....خیلی خوشحالم کرد
ات رو از بغلش در آورد
شوگا:مثل همیشه خیلی زیبایی
ات:😁😆
شوگا:بیا باهم شمع رو فوت کنیم....و بهم قول بدیم
ات:اوهوم....اول تو
شوگا:قول میدم همیشه کنارت بمونم🥲🙂
ات:منم قول میدم هیچ وقت ترکت نکنم🙂😁😅
کیک رو بریدن....از کیک خوردن....باهم خوش و بش کردن....تا اینکه زلزله معروف ۵.۵ ریشتری کره...اتفاق افتاد
در اون لحظه ات داخل یلا بود و یونگی بیرون از ویلا داشت به گل ها آب میداد
اینطور شد که ات.....فوت کرد
*پایان فلش بک
نویسنده ویو
یونگی دوباره رفته بود سر خاکش
هر روز میرفت
تقریبا شده بود روتین روزانه که از صبح تا شب بره و با ات صحبت کنه
شوگا:هیییییی
چطوری گل من؟
حالت خوبه؟
اونجا جات بد که نیست؟
راستی ات....امروز تولدته.....تولدت مبارک عشقم(بغض)
(گریش در اومد)
ات هقق
مگه هقق تو قول ندادی که هقققق هیچ وقت ترکم هققق نکنیی؟
مگه قول ندادی؟چرا هققققق زدی زیر قولت؟
کم کم هوا داشت تاریک میشد
بعد از ۴ و نیم ساعت گریه کردن بالاخره اشکاشو پاک کرد و لب زد
شوگا:امروز باید پیشم میبودی...
باید برم.....فردا دوباره میام
هوا تاریک شد از چیزی نترسیاا
من همیشه پیشتم....
سنگ قبر رو بوسید و برگشت خونه
دوستان پارم نکنید درخواست بود😅
۵.۸k
۱۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.