پارت 11
پارت 11
ویو هیونجین
منتظر ا.ت بودم که دیدم داره میاد. واوو. خیلی خوشگل شده بود. لباسش خیلی شیک و ساده بود خیلی زیبا شده بود. اومد نشست تو ماشین. کاملا محوش شده بودم. بهش گفتم خیای خوشگل شده و بهم لبخند زد و تشکر کرد. واوو. ا.ت منو مجذوب خودش میکرد و در تمام طول رانندگی بیشتر حواسم پیش ا.ت بود. وقتی رسیدیم پیاده شدم و رفتم در رو بره ا.ت باز کردم.
+بفرمایین
دستمو گرفتم جلوش
-ممنون
دستش تو دستام خیلی کوچولو و کیوت دیده میشد.
ویو ا.ت
دیدم دستشو جلوم گرفت و درخواست کرد بیام پایین. خندیدم و دستشو گرفتم. حس عجیبی و خوبی داشت. دستم تو دستش خیلی کوچیک بود. وقتی رسیدیم زنگ و زدم و سوجون در رو باز کرد. با دیدن هیونجین چنان ذوق کرد که کلا منو فراموش کرد. رفتم تو.
-چچچچچ دستت درد نکنه دیگه مام اینجا نخودیم.
•حسود. چه خوشگل شدی
نشستیم و کلی حرف زدیم و وقت شام شد. رفتیم سر میز شام. هیونجین بحثو باز کرد
+ولی ا.ت چرا هیچ شباهتی بینتون نیست. مگه خواهرش نیستی؟
این حرفش باعث شد یه دلشوره عجیبی تو دلم بیوفته. با نگاهم به سوجون گفتم که بهش بگم؟ سرش رو تکون داد که مشکلی نیست.
-خب...راستش سوجون...بردار ناتنی منه.
+چی؟
قشنگ معلوم بود کپ کرده.
-من وقتی 14 سالم بود خانوادم به قتل رسیدم و از دستشون دادم و آقای پارک منو به فرزندخوندگی گرفتن و بعد از اون من از کیم ا.ت شدم پارک ا.ت و با آقای پارک زندگی میکنم.
+واوو. متاسفم.
وقتی غذارو خوردیم هیونجین میخواست بره که با اصرار سوجون موند.
+ولی من لباس راحت نیاوردم که بتونم شب رو اینجا بمونم.
•اشکال نداره. ا.ت میتونی یه دست از اون لباسای منو بدی به هیونجین؟
-پووفف. باشه. بیا بالا
رفتیم بالا تو اتاق سوجون. کمدشو باز کردم و یه شلوار و یه تیشرت دادم به هیونجین.
-میتونی همینجا عوض کنی.
داشتم میرفتم بیرون که دستمو گرفت و کشیدتم سمت خودش. با اونیکی دستش در رو بست و منو چسبوند به دیوار. صورتامون فقط چند سانت باهم فاصله داشت. سر درنمیاوردم. چرا داشت اینکارارو میکرد؟ از اون بدتر چرا قلبم اینقدر تند میزد؟ با هر نفسش که بهم برخورد میکرد ضربان قلبم بالاتر میرفت.
-چی..چیکار میکنی؟
با صدای خماری آروم در گوشم گفت
+میدونستی داری منو جذب خودت میکنی؟
هولش دادم و از خودم دورش کردم میخواستم برم که جلومو گرفت.
#هیونجین
#فیک
#استری_کیدز
ویو هیونجین
منتظر ا.ت بودم که دیدم داره میاد. واوو. خیلی خوشگل شده بود. لباسش خیلی شیک و ساده بود خیلی زیبا شده بود. اومد نشست تو ماشین. کاملا محوش شده بودم. بهش گفتم خیای خوشگل شده و بهم لبخند زد و تشکر کرد. واوو. ا.ت منو مجذوب خودش میکرد و در تمام طول رانندگی بیشتر حواسم پیش ا.ت بود. وقتی رسیدیم پیاده شدم و رفتم در رو بره ا.ت باز کردم.
+بفرمایین
دستمو گرفتم جلوش
-ممنون
دستش تو دستام خیلی کوچولو و کیوت دیده میشد.
ویو ا.ت
دیدم دستشو جلوم گرفت و درخواست کرد بیام پایین. خندیدم و دستشو گرفتم. حس عجیبی و خوبی داشت. دستم تو دستش خیلی کوچیک بود. وقتی رسیدیم زنگ و زدم و سوجون در رو باز کرد. با دیدن هیونجین چنان ذوق کرد که کلا منو فراموش کرد. رفتم تو.
-چچچچچ دستت درد نکنه دیگه مام اینجا نخودیم.
•حسود. چه خوشگل شدی
نشستیم و کلی حرف زدیم و وقت شام شد. رفتیم سر میز شام. هیونجین بحثو باز کرد
+ولی ا.ت چرا هیچ شباهتی بینتون نیست. مگه خواهرش نیستی؟
این حرفش باعث شد یه دلشوره عجیبی تو دلم بیوفته. با نگاهم به سوجون گفتم که بهش بگم؟ سرش رو تکون داد که مشکلی نیست.
-خب...راستش سوجون...بردار ناتنی منه.
+چی؟
قشنگ معلوم بود کپ کرده.
-من وقتی 14 سالم بود خانوادم به قتل رسیدم و از دستشون دادم و آقای پارک منو به فرزندخوندگی گرفتن و بعد از اون من از کیم ا.ت شدم پارک ا.ت و با آقای پارک زندگی میکنم.
+واوو. متاسفم.
وقتی غذارو خوردیم هیونجین میخواست بره که با اصرار سوجون موند.
+ولی من لباس راحت نیاوردم که بتونم شب رو اینجا بمونم.
•اشکال نداره. ا.ت میتونی یه دست از اون لباسای منو بدی به هیونجین؟
-پووفف. باشه. بیا بالا
رفتیم بالا تو اتاق سوجون. کمدشو باز کردم و یه شلوار و یه تیشرت دادم به هیونجین.
-میتونی همینجا عوض کنی.
داشتم میرفتم بیرون که دستمو گرفت و کشیدتم سمت خودش. با اونیکی دستش در رو بست و منو چسبوند به دیوار. صورتامون فقط چند سانت باهم فاصله داشت. سر درنمیاوردم. چرا داشت اینکارارو میکرد؟ از اون بدتر چرا قلبم اینقدر تند میزد؟ با هر نفسش که بهم برخورد میکرد ضربان قلبم بالاتر میرفت.
-چی..چیکار میکنی؟
با صدای خماری آروم در گوشم گفت
+میدونستی داری منو جذب خودت میکنی؟
هولش دادم و از خودم دورش کردم میخواستم برم که جلومو گرفت.
#هیونجین
#فیک
#استری_کیدز
۵.۱k
۱۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.