Part11
Part11
خیانت
_____________
کم کم داشت جمعیت اون پایین زیاد میشدـ..
فیلیکسی که به تمام زندگیش خیانت کرده بود و میخاست با عشق جدیدش ازدواج کنه... حالا ترسیده و نگران به دخترک نگاه میکرد و اشک میریخت
_عشقم... هقق نفسم.. بیا پایین.... خب؟ من هقق اشتباه کردم نفسم... بیا پایین.. قول میدم که پیشت باشم... دوباره.. لطفا هقق بیا پایین..*بغض صگی*
+قبل از اینکه بهم خیانت کنی... باید فکر اینجاهاشم میکردی اقای لی... من قلبم از سنگ شده فکر نکنم بتونم دوباره ببخشمت.... تو برو پیش همون! با همون عشقت خوش باش..... بزار به حال خودم بمیرممممممممم
_ازت خواهش میکنم... یه فرصت جدید بهم بده... قول میدم دلتو نشکنم الهه ی زندگیم.... لطفا بیا.. خواهش میکنم*بغضضضض*
+« با حرفاش پشیمون شدم از کنار پشت بودم اومدم کنار»
+هوف... باشه... یه فرصت دیگه داری... ولی اگه دوباره بزاری بری من خودمو میندازم پایین.. فهمیدی.؟؟؟؟
_هقق ارهههههه
فیلیکس با تمام قلب و عشقش دخترک رو تو اغوش کشید و گریه میکرد
+یاااااا... گریه نکن لیکسی
_ببخشیدد واقعا متاسفمم بهت خیانت کردمم*گریه*
+اشکال نداره*اروم*
ویو فیلیکس
گرفتمش تو بغلم و بردمش تو خونه گذاشتمش روی تخت و خودمم رفتم بغلش کردم...
_دوست دارم فرشته ی من!
+منم همینطور پرنسم
همینجور که داشتن میگفتن و میخندیدن یهو یه نفر وارد شدم...
& ددی.... ما.. فرار بود باهم.. ازدواج... کنیم...
فیلیکس گفت....
نوشته ی این بانو
@s.a.b_girl
خیانت
_____________
کم کم داشت جمعیت اون پایین زیاد میشدـ..
فیلیکسی که به تمام زندگیش خیانت کرده بود و میخاست با عشق جدیدش ازدواج کنه... حالا ترسیده و نگران به دخترک نگاه میکرد و اشک میریخت
_عشقم... هقق نفسم.. بیا پایین.... خب؟ من هقق اشتباه کردم نفسم... بیا پایین.. قول میدم که پیشت باشم... دوباره.. لطفا هقق بیا پایین..*بغض صگی*
+قبل از اینکه بهم خیانت کنی... باید فکر اینجاهاشم میکردی اقای لی... من قلبم از سنگ شده فکر نکنم بتونم دوباره ببخشمت.... تو برو پیش همون! با همون عشقت خوش باش..... بزار به حال خودم بمیرممممممممم
_ازت خواهش میکنم... یه فرصت جدید بهم بده... قول میدم دلتو نشکنم الهه ی زندگیم.... لطفا بیا.. خواهش میکنم*بغضضضض*
+« با حرفاش پشیمون شدم از کنار پشت بودم اومدم کنار»
+هوف... باشه... یه فرصت دیگه داری... ولی اگه دوباره بزاری بری من خودمو میندازم پایین.. فهمیدی.؟؟؟؟
_هقق ارهههههه
فیلیکس با تمام قلب و عشقش دخترک رو تو اغوش کشید و گریه میکرد
+یاااااا... گریه نکن لیکسی
_ببخشیدد واقعا متاسفمم بهت خیانت کردمم*گریه*
+اشکال نداره*اروم*
ویو فیلیکس
گرفتمش تو بغلم و بردمش تو خونه گذاشتمش روی تخت و خودمم رفتم بغلش کردم...
_دوست دارم فرشته ی من!
+منم همینطور پرنسم
همینجور که داشتن میگفتن و میخندیدن یهو یه نفر وارد شدم...
& ددی.... ما.. فرار بود باهم.. ازدواج... کنیم...
فیلیکس گفت....
نوشته ی این بانو
@s.a.b_girl
۱۸.۸k
۱۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.