پارت پونزده

ویو ا/ت
صبح پا شدم دلم درد میکرد تازه فهمیدم دیشب چیکارا کرده
بیدارش کردم
♡یااااااا منو مست میکنی حرف بکشی ازم بعد بدون اجازه هم.....
لا الله الا الله
_داداش اینجا کره س لا الله الا الله چی میگه
(تهیونگ چرا وسط فیک با نویسنده بحث میکنی فضولیش به تو نمیومده برو ادامه فیک مردمو معطل کردی ای بابا)
_حالا که چی دوس دختر خودمی دوست داشتم
♡به حالت قهر رو مو اونور کردم
_تو خودت گفتی فقط برا من باشه
خندید که بالشت پرت کردم تو صورتش و فرار کردم که میدوید دنبالم....
ویو هه نا:
جیمین جوابمو نمیداد رفتم دم خونشون دیدم مامان باباش رفتن بیرون زنگ زدم خواهرش جواب داد گفتم دوس دختر جیمینمبا تعجب درو باز کرد دویدم تو اتاق جیمین و به پاش افتادم
☆چیمی به قران...
جیمین: نویسنده دوباره که ریـ‌دی ما قران داریم😶
(حالا شما هم هی گیر بدین هه نا برو بقیش)
☆چیمی باور کن من بازیچه بودم تقصیر اون بود
پرتم کرد اونور خواستم دوباره برم طرفش که لیوانی که بغلش بود رو پرت کرد سمتم
نا امید شدم..
یه تیکه شکسته لیوانو برداشتم از همونجا بهش گفتم
☆جیمیناااا ولی من خیلی دوستت داشتم(با بغض)
رگمو زدم...
@بچه‌ها‌سعی‌کردم‌یکم‌وسطش‌حرف‌بزنم‌که‌خیلی‌غمگین‌نشه‌لفطا‌لایک‌کنید@