مافیای رمانتیک P4 " درخواستی "
منو گذاشت رو تخت خیلی خسته و مست بودم.همین که گذاشتم رو تخت از شدت خستگی خوابم برد.
{صبح روز بعد}
پاشدم سرم خیلی درد میکرد برگشتم دیدم تهیونگ پشتم خوابه و فقط شلوار پاشه وااااااااااای چه سیکس پک هایی داره اوفففف اِی وای ا/ت حواست رو جمع کن هیچی از دیشب یادم نمیومد نمیدونم چرا ولی دلم میخواست به موهاش رو ناز کنم( :/ ) و همین کارو کردم که یهو تهیومگ چشماش رو باز کرد
تهیونگ: چیکار میکنی بیبی شیطون
ا/ت: ه..هیچی..صبح بخیر
تهیونگ نیشخندی زد و گفت
تهیونگ: صبح تو هم بخیر بیبی گرل
ا/ت: امممم یه سوال.... دیشب چیزی نشد که آخه من هیچی یادم نمیاد
تهیونگ: اومممم دیشب خیلی خوب بودی بیب
ا/ت: چ..چی
تهیونگ: (خندید) شوخی کردم هیچی نشد بیبی منحرف
ا/ت: اوفف آخه لباس تنت نیس فک کردم......
تهیونگ: (نیشخند) گرمم شده بود
لبخند فیکی زدم و گفتم
ا/ت: آهان
داشتم از خجالت آب میشودم دیگه نتونستم تحمل کنم پاشدم و به سمت دستشویی رفتم
بعد یه دوش گرفتم و وقتی اومدم بیرون تهیونگ اونجا نبود از پله ها رفتم پایین و دیدم تهیونگ روی مبل نشسته و یه دختر نشسته رو پاهاش نمیدونم چرا ولی حسودیم شد و بغض کردم از بالای پله ها داشتم نگاهشون میکردم که دیدم تهیونگ دختر رو از رو پاهاش هُل داد اونوَر انگار این دختره بود که همش خودشو به تهیونگ میچسبوند همینجوری داشتم نگاشون میکردم که یهو تهیونگ منو صدا کرد
[از زبان تهیونگ]
باز این دختره لیا اومده بود خودشو به من چسبونده بود. باباش و بابام باهم دوست و همکار بودن بخاطر همین بابام بهم گفته بود باید باهاش ازدواج کنم چون برای کارشون بهتره ولی من از این دختره بدم میومد پس یه فکری کردم ( :/ )
تهیونگ: اااااا/تــــــت.. ا/ت چاگیا یه دقیقه بیا
لیا: چاگیا؟ مگه این دختره برده جدیدت نیست؟!؟!
ا/ت تو ذهنش: فهمیدم نقشه تهیونگ چیه پس همراهیش کردم
ا/ت: جانم عشقم کاری داشتی
تهیونگ: آخ چاگیا اومدی چقدر دلم واست تنگ شده بود (بغلش کردم) انگار نه انگار دو دقیقه پیش رو تخت کنارم بودی
ا/ت: آیگووووو (اینو گفتم که تهیونگ لبام رو بوسید منم همراهیش میکردم بعد یه مین ازم جدا شد قیافه حسود دختر رو میدیدم که داره آتیش میگیره)
ا/ت: بیبی این دختره کیه؟
لیا : من لیا هستم همسر آیندش و شما؟
ا/ت: من کیم ا/ت هستم دوس دخترش
تهیونگ:لیا باباهامون یه حرفی رو واسه سود خودشون زدن تو جدی نگیر من عمراً با تو ازدواج کنم من ا/ت رو دوس دارم و با اونم ازدواج میکنم
{صبح روز بعد}
پاشدم سرم خیلی درد میکرد برگشتم دیدم تهیونگ پشتم خوابه و فقط شلوار پاشه وااااااااااای چه سیکس پک هایی داره اوفففف اِی وای ا/ت حواست رو جمع کن هیچی از دیشب یادم نمیومد نمیدونم چرا ولی دلم میخواست به موهاش رو ناز کنم( :/ ) و همین کارو کردم که یهو تهیومگ چشماش رو باز کرد
تهیونگ: چیکار میکنی بیبی شیطون
ا/ت: ه..هیچی..صبح بخیر
تهیونگ نیشخندی زد و گفت
تهیونگ: صبح تو هم بخیر بیبی گرل
ا/ت: امممم یه سوال.... دیشب چیزی نشد که آخه من هیچی یادم نمیاد
تهیونگ: اومممم دیشب خیلی خوب بودی بیب
ا/ت: چ..چی
تهیونگ: (خندید) شوخی کردم هیچی نشد بیبی منحرف
ا/ت: اوفف آخه لباس تنت نیس فک کردم......
تهیونگ: (نیشخند) گرمم شده بود
لبخند فیکی زدم و گفتم
ا/ت: آهان
داشتم از خجالت آب میشودم دیگه نتونستم تحمل کنم پاشدم و به سمت دستشویی رفتم
بعد یه دوش گرفتم و وقتی اومدم بیرون تهیونگ اونجا نبود از پله ها رفتم پایین و دیدم تهیونگ روی مبل نشسته و یه دختر نشسته رو پاهاش نمیدونم چرا ولی حسودیم شد و بغض کردم از بالای پله ها داشتم نگاهشون میکردم که دیدم تهیونگ دختر رو از رو پاهاش هُل داد اونوَر انگار این دختره بود که همش خودشو به تهیونگ میچسبوند همینجوری داشتم نگاشون میکردم که یهو تهیونگ منو صدا کرد
[از زبان تهیونگ]
باز این دختره لیا اومده بود خودشو به من چسبونده بود. باباش و بابام باهم دوست و همکار بودن بخاطر همین بابام بهم گفته بود باید باهاش ازدواج کنم چون برای کارشون بهتره ولی من از این دختره بدم میومد پس یه فکری کردم ( :/ )
تهیونگ: اااااا/تــــــت.. ا/ت چاگیا یه دقیقه بیا
لیا: چاگیا؟ مگه این دختره برده جدیدت نیست؟!؟!
ا/ت تو ذهنش: فهمیدم نقشه تهیونگ چیه پس همراهیش کردم
ا/ت: جانم عشقم کاری داشتی
تهیونگ: آخ چاگیا اومدی چقدر دلم واست تنگ شده بود (بغلش کردم) انگار نه انگار دو دقیقه پیش رو تخت کنارم بودی
ا/ت: آیگووووو (اینو گفتم که تهیونگ لبام رو بوسید منم همراهیش میکردم بعد یه مین ازم جدا شد قیافه حسود دختر رو میدیدم که داره آتیش میگیره)
ا/ت: بیبی این دختره کیه؟
لیا : من لیا هستم همسر آیندش و شما؟
ا/ت: من کیم ا/ت هستم دوس دخترش
تهیونگ:لیا باباهامون یه حرفی رو واسه سود خودشون زدن تو جدی نگیر من عمراً با تو ازدواج کنم من ا/ت رو دوس دارم و با اونم ازدواج میکنم
۳.۸k
۱۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.