تکپارتی جین
وقتی استاد دانشگاهت اکس قبلیت بود
p13
ویو ساعت ۷:۳۰
ا.ت ویو
حس میکردم کسی داره صدام میزنه ولی صداش خیلی عجیب بود
اروم لای پلکام رو باز کردم ...عمو بود(چیه انتظار داشتی جین باشه) و گفت که آماده شم....هوف هنوز به صداش عادت نکردم
/آماده شو دختر جان
ا.ت: امدن؟(ترسیده)
/اره بدو بپوش
ا.ت؛ چشم
عمو از اتاق رفت بیرون و من لباسم رو پوشیدم و یه ارایش ملایم و موهام رو سشوار کردم...نگاهی به خودم تو آینه کردم....به دختر رو به روم نمیخورد که اینقدر درد کشیده باشه و الانم از زندگیش سیر باشه
سر افتاده به بیرون رفتم و سلام کردم...با صدایی که جوابم رو داد چشمام گشاد شدو به رو به روم خیره شدم....امکان نداره
جین: سلام خوبی؟
ا.ت: ....تو...تو چرا....تو
/خب خوش امدید...ا.ت از مهمونمون پذیرایی کن
ا.ت: چ...چشم
با مغز درگیر رفتم داخل اشپز خونه و قهوه رو آماده کردم و رفتم تو حال اول به عمو بعدش زن عمو...به جین رسیدم کامل قفل کرده بودم وقتی لرزش دستام رو دید اروم جوری که خودمون بفهمیم گفت(اروم باش)
قهوه رو برداشت و من در کنار زنعمو نشستم
جین ویو
راضی کردن عموش کار خیلی سختی بود و هیچ جوره نمیخواست که من با اون ازدواج کنم...آمدم اینجا تا از ا.ت درسن و حسابی بخاطر اون موقع ها معذرت خواهی کنم و اینبار زندگی رو بسازم
/اقای کیم چرا بدون پدر و مادرتون تشریف آوردید
جین: متاسفانه اونا در قید حیات نیستند
+خدا رحمتشون کنه...پس شما هم مثل ا.ت هستید
جین: درسته
/خب یکم از خودت بگو
جین: ما قبلا آشنایی با هم داشتیم ...بالا تر از دوست بودیم و ا.ت از زندگی من خبر داره...من استاد دانشگاه هستم و خونه و ماشین و درآمد خوبی دارم
+پس از نظر مالی زندگی تعمین هست...فقط میمونه نظر ا.ت
ا.ت: میخوام با آقای کیم خصوصی حرف بزنم
جین: حتما(بلند شد)
ا.ت ویو
منم بلند شوم و به اتاقم راهنماییش کردم...کلی سوال داشتم
رفتیم تو اتاق و تا در رو بستم از پشت رفتم تو بغل گرمش...ارامش همیشگیم
جین: درمورد چی میخوای باهام حرف بزنی؟
ا.ت: اینکه این کارت یعنی چی
جین: کدوم
ا.ت: چرا بهم نگفتی که اون روزی که من پرواز دارم تو هم داری؟ چرا نگفتی داری میای خاستگاریم؟چی شده که فکر کردی میتونیم دوباره شروع کنیم
جین: چون اگه میفهمیدی منم ردم میکردی...من...ا.ت بیا بشینیم
نشستیم و جین دستمو گرفت و سرش رو انداخت پایین
جین: جواب سوال آخرت اینه که...من یک سال بعد ازن اتفاق طاقت نیاوردم و امدم یقه پسر عموت رو گرفتم و تا حد مرگ زدمش تا بهم بگه داستان اون عکسا چیه....ا.ت من خیلی متاسفم...باید به حرفات گوش میدادم...
ا.ت: دیگه مهم نیس چون تو بهم اعتماد نداشتی
جین: داشتم حتی وقتی اون عکسا رو دیدم...بد شکستم و سر تو خالیش کردم بدون اینکه حرفت رو بشنوم
ا.ت: من از کجا باید بفهمم....
#سناریو
p13
ویو ساعت ۷:۳۰
ا.ت ویو
حس میکردم کسی داره صدام میزنه ولی صداش خیلی عجیب بود
اروم لای پلکام رو باز کردم ...عمو بود(چیه انتظار داشتی جین باشه) و گفت که آماده شم....هوف هنوز به صداش عادت نکردم
/آماده شو دختر جان
ا.ت: امدن؟(ترسیده)
/اره بدو بپوش
ا.ت؛ چشم
عمو از اتاق رفت بیرون و من لباسم رو پوشیدم و یه ارایش ملایم و موهام رو سشوار کردم...نگاهی به خودم تو آینه کردم....به دختر رو به روم نمیخورد که اینقدر درد کشیده باشه و الانم از زندگیش سیر باشه
سر افتاده به بیرون رفتم و سلام کردم...با صدایی که جوابم رو داد چشمام گشاد شدو به رو به روم خیره شدم....امکان نداره
جین: سلام خوبی؟
ا.ت: ....تو...تو چرا....تو
/خب خوش امدید...ا.ت از مهمونمون پذیرایی کن
ا.ت: چ...چشم
با مغز درگیر رفتم داخل اشپز خونه و قهوه رو آماده کردم و رفتم تو حال اول به عمو بعدش زن عمو...به جین رسیدم کامل قفل کرده بودم وقتی لرزش دستام رو دید اروم جوری که خودمون بفهمیم گفت(اروم باش)
قهوه رو برداشت و من در کنار زنعمو نشستم
جین ویو
راضی کردن عموش کار خیلی سختی بود و هیچ جوره نمیخواست که من با اون ازدواج کنم...آمدم اینجا تا از ا.ت درسن و حسابی بخاطر اون موقع ها معذرت خواهی کنم و اینبار زندگی رو بسازم
/اقای کیم چرا بدون پدر و مادرتون تشریف آوردید
جین: متاسفانه اونا در قید حیات نیستند
+خدا رحمتشون کنه...پس شما هم مثل ا.ت هستید
جین: درسته
/خب یکم از خودت بگو
جین: ما قبلا آشنایی با هم داشتیم ...بالا تر از دوست بودیم و ا.ت از زندگی من خبر داره...من استاد دانشگاه هستم و خونه و ماشین و درآمد خوبی دارم
+پس از نظر مالی زندگی تعمین هست...فقط میمونه نظر ا.ت
ا.ت: میخوام با آقای کیم خصوصی حرف بزنم
جین: حتما(بلند شد)
ا.ت ویو
منم بلند شوم و به اتاقم راهنماییش کردم...کلی سوال داشتم
رفتیم تو اتاق و تا در رو بستم از پشت رفتم تو بغل گرمش...ارامش همیشگیم
جین: درمورد چی میخوای باهام حرف بزنی؟
ا.ت: اینکه این کارت یعنی چی
جین: کدوم
ا.ت: چرا بهم نگفتی که اون روزی که من پرواز دارم تو هم داری؟ چرا نگفتی داری میای خاستگاریم؟چی شده که فکر کردی میتونیم دوباره شروع کنیم
جین: چون اگه میفهمیدی منم ردم میکردی...من...ا.ت بیا بشینیم
نشستیم و جین دستمو گرفت و سرش رو انداخت پایین
جین: جواب سوال آخرت اینه که...من یک سال بعد ازن اتفاق طاقت نیاوردم و امدم یقه پسر عموت رو گرفتم و تا حد مرگ زدمش تا بهم بگه داستان اون عکسا چیه....ا.ت من خیلی متاسفم...باید به حرفات گوش میدادم...
ا.ت: دیگه مهم نیس چون تو بهم اعتماد نداشتی
جین: داشتم حتی وقتی اون عکسا رو دیدم...بد شکستم و سر تو خالیش کردم بدون اینکه حرفت رو بشنوم
ا.ت: من از کجا باید بفهمم....
#سناریو
۵.۳k
۱۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.