تو درون من
تو درون من
پارت چهاردهم
حرکت کردن به سمت کلبه جنگلی
دخترا روبروی زوجشون نشسته بودند و در گوشی با هم صحبت میکردند و گاهاً میخندیدند
جیمین هم رانندگی میکرد حدوداً ۵ ساعت گذشت و رسیده بودند تقریباً ساعت ۱۰:۳۰ شب بود و همه خسته بودن جنگل کاملاً تاریک و سوت و کور بود هم صدای زوزه گرگها به گوش میرسید چراغ قوههایشان را برداشتند و شروع کردند به حرکت به سمت کلبه جنگلی حدوداً ۳ مین راه رفتن تا رسیدن به یک کلبه زیبا
برخلاف بیرون کلبه داخلش خیلی بزرگ بود هر زوجی و جیمین یک اتاق را برداشتند و خوابیدند
اسلاید ۲ کلبه
اسلاید ۳ اتاق ها
صبح
صبح ات اولین نفر بیدار شد رفت پایین در آشپزخانه تو صبحانه را آماده کند که در همان لحظه جیسو نیز از پلهها پایین آمد
بعد از سلام و صبح بخیر جنی هم کم کم با چشمهایی خواب آلود آمد پایین
شروع کردند به آماده کردن صبحانه تقریباً یک ساعت و نیم گذشته بود اما هیچ کدام از پسرها هنوز بیدار نشده بودن پس هر کدام رفتند تا بیدارشون کنن
*ات و جونگ کوک
وارد اتاق شد و رفت کنار تخت و پیش جونگ کوک نشست و سعی کرد با تکان هایی بیدارش کنه اما موفق نشد
ات(_)
جونگ کوک:(×)
_کوکی؟
کوکی؟
وقت بیدار شدنه
×........
_یاااا بیدار شو دیگه
×..........
تلاشهای دیگری نیز کرد اما کوک بیدار نشد که نشد آت پتو را از سر جونگ کوک کشید تا شاید بیدارش کنه اما جون کوک بیدار نشد که نشد پس سعی کرد با قلقلک دادن او را بیدار کند اما موفق نشد تا اینکه چیزی به ذهنش رسید اما جدی بود
_پس من میرم جیمینو بیدار کنم
واضح بود که جونگ کوک حسادت کرده اما بیدار نشد
اتاق جیمین شد و رفت کنار تخت و آرام گفت
ات: چقدر کیوت خوابیدی
مستر پارک وقتی بیدار شدنه
_:میخوام بخوابمممم
ات:بیدار شووووو
_:نمیخواممممم
سعی کرد با قلقلک دادن جیمی را بیدار کند و موفق هم شد اما جیمین در اوج خواب و بیداری بود که دست آته را گرفت و کشید کنار خود وقتی به خودش آمد دیگه دیر شده بود و آته رو کنار خودش دید
چیم:ببخشید
ات:عیبی نداره
چیم:ات؟
ات:جانم؟
چیم:تو.......خیلی زیبایی!!
ات که متعجب شده بود لب زد
ات:ممنون😅
خلاصه که پا شدن رفتن پایین و بعد از دومین جونگ کوک هم اومد پایین اما مشخص بود که حسادت کرده در حین اینکه آته داشت میز صبحانه را آماده میکرد رفت و از پشت شکمش رو لمس کرد
بدون اینکه کسی بفهمه!
ات چیزی نگفت و صبحانه را خوردند
کل روز را در خونه ماندند و خوش گذراندند
غروب برای گردش به جنگل رفتند و حدود ساعت ۷ هم برای برگشت به راه افتادند
نویسنده ویو
اما اینجا یه سوالی میمونه
آیا جیمین هم عاشق اتست؟؟!
بزارید یه داستان براتون تعریف کنم
ببخشید دیر شد
نظرتون راجع به جیمین تو داستان چیه؟عاشق اتست؟
پارت چهاردهم
حرکت کردن به سمت کلبه جنگلی
دخترا روبروی زوجشون نشسته بودند و در گوشی با هم صحبت میکردند و گاهاً میخندیدند
جیمین هم رانندگی میکرد حدوداً ۵ ساعت گذشت و رسیده بودند تقریباً ساعت ۱۰:۳۰ شب بود و همه خسته بودن جنگل کاملاً تاریک و سوت و کور بود هم صدای زوزه گرگها به گوش میرسید چراغ قوههایشان را برداشتند و شروع کردند به حرکت به سمت کلبه جنگلی حدوداً ۳ مین راه رفتن تا رسیدن به یک کلبه زیبا
برخلاف بیرون کلبه داخلش خیلی بزرگ بود هر زوجی و جیمین یک اتاق را برداشتند و خوابیدند
اسلاید ۲ کلبه
اسلاید ۳ اتاق ها
صبح
صبح ات اولین نفر بیدار شد رفت پایین در آشپزخانه تو صبحانه را آماده کند که در همان لحظه جیسو نیز از پلهها پایین آمد
بعد از سلام و صبح بخیر جنی هم کم کم با چشمهایی خواب آلود آمد پایین
شروع کردند به آماده کردن صبحانه تقریباً یک ساعت و نیم گذشته بود اما هیچ کدام از پسرها هنوز بیدار نشده بودن پس هر کدام رفتند تا بیدارشون کنن
*ات و جونگ کوک
وارد اتاق شد و رفت کنار تخت و پیش جونگ کوک نشست و سعی کرد با تکان هایی بیدارش کنه اما موفق نشد
ات(_)
جونگ کوک:(×)
_کوکی؟
کوکی؟
وقت بیدار شدنه
×........
_یاااا بیدار شو دیگه
×..........
تلاشهای دیگری نیز کرد اما کوک بیدار نشد که نشد آت پتو را از سر جونگ کوک کشید تا شاید بیدارش کنه اما جون کوک بیدار نشد که نشد پس سعی کرد با قلقلک دادن او را بیدار کند اما موفق نشد تا اینکه چیزی به ذهنش رسید اما جدی بود
_پس من میرم جیمینو بیدار کنم
واضح بود که جونگ کوک حسادت کرده اما بیدار نشد
اتاق جیمین شد و رفت کنار تخت و آرام گفت
ات: چقدر کیوت خوابیدی
مستر پارک وقتی بیدار شدنه
_:میخوام بخوابمممم
ات:بیدار شووووو
_:نمیخواممممم
سعی کرد با قلقلک دادن جیمی را بیدار کند و موفق هم شد اما جیمین در اوج خواب و بیداری بود که دست آته را گرفت و کشید کنار خود وقتی به خودش آمد دیگه دیر شده بود و آته رو کنار خودش دید
چیم:ببخشید
ات:عیبی نداره
چیم:ات؟
ات:جانم؟
چیم:تو.......خیلی زیبایی!!
ات که متعجب شده بود لب زد
ات:ممنون😅
خلاصه که پا شدن رفتن پایین و بعد از دومین جونگ کوک هم اومد پایین اما مشخص بود که حسادت کرده در حین اینکه آته داشت میز صبحانه را آماده میکرد رفت و از پشت شکمش رو لمس کرد
بدون اینکه کسی بفهمه!
ات چیزی نگفت و صبحانه را خوردند
کل روز را در خونه ماندند و خوش گذراندند
غروب برای گردش به جنگل رفتند و حدود ساعت ۷ هم برای برگشت به راه افتادند
نویسنده ویو
اما اینجا یه سوالی میمونه
آیا جیمین هم عاشق اتست؟؟!
بزارید یه داستان براتون تعریف کنم
ببخشید دیر شد
نظرتون راجع به جیمین تو داستان چیه؟عاشق اتست؟
۴.۰k
۱۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.