پارت :۲۰
پارت :۲۰
ا.ت : نشسته بودم و منتظر کوک بودم که صدای تیر اندازی اومد با صدای تیر اندازی فهمیدم اومده از پنجره نگاه کردم دیدم کوک با کلی از ادماش اومده که بادیگارای جیمین در مقابلش هیچن محافظ های کوک همه رو شکست دادند و کوک تو این حین فقط داشت نگاهشون میکرد کارشون که تموم شد کوک پارد عمارت شد و داد زد
کوک : ا.تتتتتتت( بلند )
ا.ت : ( از پله ها اومدم پایین و با لبخند به کوک نگاه کرد ) اینجام
کوک : زود باش بیب بیا بریم
ا.ت : باشه فقط کجا میریم
کوک : ( خنده ) تو دوست داری کجا بریم
ا.ت : نمیدونم
کوک: فعلا میریم عمارت من
ا.ت : باشه ( لبخند )
راوی : خلاصه که ا.ت و کوک سوار ماشین شدن و رفتن به عمارت کوک
جیمین :* باخره قرار با شریکم قرار بستم و چند تا کار کوچیک مونده بود نمیتونستم خوب کار کنم فکرم فقط پیش ا.ت بود تو همین حین یکی از بادیگاردام زنگ زد *
بادیگارد : الو قربان
جیمین : چیشده
بادیگارد : جئون جانگ کوک همسرتون رو دزدیدن
جیمین : اییششش گندش بزنن پس شما اونجا چه غلطی میکردید ( داد)
بادیگارد : ما تمام تلاشمون رو کردیم ولی افراد جئون خیلی بیشتر بودن
جیمین : از یه بچه نتونستیم محافظت کنین شما به چه دردی میخورینننن(داد)
بادیگارد: ولی.....
جیمین : خفه نمیخوام صداتو بشنوم خودمو میرسونم
مکالمه با قطع کردن تماس جیمین به پایان رسید
ا.ت : نشسته بودم و منتظر کوک بودم که صدای تیر اندازی اومد با صدای تیر اندازی فهمیدم اومده از پنجره نگاه کردم دیدم کوک با کلی از ادماش اومده که بادیگارای جیمین در مقابلش هیچن محافظ های کوک همه رو شکست دادند و کوک تو این حین فقط داشت نگاهشون میکرد کارشون که تموم شد کوک پارد عمارت شد و داد زد
کوک : ا.تتتتتتت( بلند )
ا.ت : ( از پله ها اومدم پایین و با لبخند به کوک نگاه کرد ) اینجام
کوک : زود باش بیب بیا بریم
ا.ت : باشه فقط کجا میریم
کوک : ( خنده ) تو دوست داری کجا بریم
ا.ت : نمیدونم
کوک: فعلا میریم عمارت من
ا.ت : باشه ( لبخند )
راوی : خلاصه که ا.ت و کوک سوار ماشین شدن و رفتن به عمارت کوک
جیمین :* باخره قرار با شریکم قرار بستم و چند تا کار کوچیک مونده بود نمیتونستم خوب کار کنم فکرم فقط پیش ا.ت بود تو همین حین یکی از بادیگاردام زنگ زد *
بادیگارد : الو قربان
جیمین : چیشده
بادیگارد : جئون جانگ کوک همسرتون رو دزدیدن
جیمین : اییششش گندش بزنن پس شما اونجا چه غلطی میکردید ( داد)
بادیگارد : ما تمام تلاشمون رو کردیم ولی افراد جئون خیلی بیشتر بودن
جیمین : از یه بچه نتونستیم محافظت کنین شما به چه دردی میخورینننن(داد)
بادیگارد: ولی.....
جیمین : خفه نمیخوام صداتو بشنوم خودمو میرسونم
مکالمه با قطع کردن تماس جیمین به پایان رسید
۷.۳k
۱۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.