فیک( من♡تو) پارت ۶۹
فیک( من♡تو) پارت ۶۹
جونگکوک ویو
ساعت همنجوری میگذشت و از ا.ت خبری نبود..از جام بلند شدم و رو به پسرا گفتم...
جونگکوک: بیاین بریم...
جین: کجا؟
جونگکوک: باید ا.ت و پیدا کنیم...
نامجون: ما ا.ت و پیدا کنیم...اما نمیتونم پسر....پلیس ها دنبالشن...پیدا میشه..
جونگکوک: ببین چند ساعت گذشت اما خبری ازش نیس...
شوگا: همه نگرانیم اما نمیشه...باید بزارم پلیس ها کارشونو کنن...
جونگکوک: اگه پیدا نشد...
جین: اونموقع ما میریم....
دوباره رو مبل نشستم و سرمو بین دستام گرفتم...واقعا دیگه صبر نداشتم....عصبانی بودم چرا ..چون ک ا.ت و تنها گذاشتیم آخه فقط چند دقیقه ای دیگه منتظر میموندیم اونم آماده میشد...
تو حال خودم بودم ک در با سرعت باز شد..همه به سمت در نگاه کردیم..ک ا.ت و تو بغل یکی از نگهبانا دیدم سریع به سمتش رفتيم...بیهوش بود....ا.ت و از بغل نگهبان گرفتم و خودم به اتاقش بردم...رو تخت خوابوندمش....استف گفت به دکتر زنگ زده...
منتظر دکتر موندیم تا اومد....حالش خوب بود فقط بیهوش شده بود..ک این واسه همه مون عجیب بود..چرا دزدیدن و اینقد زود ولش کردن..دکتر اومد معاینش کرد....گفت حالش خوبه..و چیزی نیس ک واسش نگران باشیم...
استف رفت تا از نگهبان بپرسه..ا.ت و چجوری پیدا کرد...
با پسرا و استف و نگهبان تو حال نشسته بودیم...
استف: خب..
نگهبان: دم در خونه بودم..ک صدا ماشین اومد....رفتم تا نگاه کنم...ک دیدم خانم ا.ت و از ماشین گوشه ای خیابان گذاشته بودن و خودشون رفته بودن....
جونگکوک: ماشین...
نگهبان: بلی...یه ماشین مشکی...پلاک نداشت....
جین: یعنی ک میتونه باشه...
استف: من به پلیس ها میگم ک پیداش کنن...و شماهم از خونه به هيچ وجه نرین بیرون.. به نگهبانا میگم تا بیشتر حواسشون باشه...و اینکه ا.ت بهوش اومد..بهم خبر بدین....
نامجون: باشه...
استف رفت...
اشتباه املایی بود معذرت 🤍💜
شاید یه پارت دیگه شب بزارم...
حمایت💓💓
جونگکوک ویو
ساعت همنجوری میگذشت و از ا.ت خبری نبود..از جام بلند شدم و رو به پسرا گفتم...
جونگکوک: بیاین بریم...
جین: کجا؟
جونگکوک: باید ا.ت و پیدا کنیم...
نامجون: ما ا.ت و پیدا کنیم...اما نمیتونم پسر....پلیس ها دنبالشن...پیدا میشه..
جونگکوک: ببین چند ساعت گذشت اما خبری ازش نیس...
شوگا: همه نگرانیم اما نمیشه...باید بزارم پلیس ها کارشونو کنن...
جونگکوک: اگه پیدا نشد...
جین: اونموقع ما میریم....
دوباره رو مبل نشستم و سرمو بین دستام گرفتم...واقعا دیگه صبر نداشتم....عصبانی بودم چرا ..چون ک ا.ت و تنها گذاشتیم آخه فقط چند دقیقه ای دیگه منتظر میموندیم اونم آماده میشد...
تو حال خودم بودم ک در با سرعت باز شد..همه به سمت در نگاه کردیم..ک ا.ت و تو بغل یکی از نگهبانا دیدم سریع به سمتش رفتيم...بیهوش بود....ا.ت و از بغل نگهبان گرفتم و خودم به اتاقش بردم...رو تخت خوابوندمش....استف گفت به دکتر زنگ زده...
منتظر دکتر موندیم تا اومد....حالش خوب بود فقط بیهوش شده بود..ک این واسه همه مون عجیب بود..چرا دزدیدن و اینقد زود ولش کردن..دکتر اومد معاینش کرد....گفت حالش خوبه..و چیزی نیس ک واسش نگران باشیم...
استف رفت تا از نگهبان بپرسه..ا.ت و چجوری پیدا کرد...
با پسرا و استف و نگهبان تو حال نشسته بودیم...
استف: خب..
نگهبان: دم در خونه بودم..ک صدا ماشین اومد....رفتم تا نگاه کنم...ک دیدم خانم ا.ت و از ماشین گوشه ای خیابان گذاشته بودن و خودشون رفته بودن....
جونگکوک: ماشین...
نگهبان: بلی...یه ماشین مشکی...پلاک نداشت....
جین: یعنی ک میتونه باشه...
استف: من به پلیس ها میگم ک پیداش کنن...و شماهم از خونه به هيچ وجه نرین بیرون.. به نگهبانا میگم تا بیشتر حواسشون باشه...و اینکه ا.ت بهوش اومد..بهم خبر بدین....
نامجون: باشه...
استف رفت...
اشتباه املایی بود معذرت 🤍💜
شاید یه پارت دیگه شب بزارم...
حمایت💓💓
۱۰.۷k
۱۱ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.