MIRASE pt7
(از زبون نویسنده):جئون قشنگ غذا کوفتش شده بود..
بعد از رفتن ات اونم یکم بعد بلند شدو رفت بالا تو اتاقش..
دیگه نصفه شب بود ..
جئون هم سرش درد میکرد هم حوصلش پوکیده بود..
با دستش داشت سرشو ماساژ میداد که چشمش به بوم نقاشی خالیِ کنار اتاقش افتاد..
خب داشت به این فکر میکرد که خیلی وقته نقاشی نکرده!..
از ۱۷ سالگی به بعد دستش سمت قلم نقاشیم نرفته بود..
اما مردی بود که داخل طراحی فوق العاده بود..
چیزی واسه نقاشی کردن نداشت..
میخواست دوباره نره سمت این کار اما..
اما..
چشمای خاصی به یادش افتاد که به تازگی نظرشو جلب کرده بود..
پس توی ذهنش گفت حیفه که همچین چشمایی روی بوم ثبت نشه!..
از جاش بلند شدو رفت سمت بوم..
قلمو گرفت و شروع کرد به کشیدن..
انگار نه انگار که داشت چهره ی کسیو میکشید که ۱ ساعت پیش بهش رید..
بعد از رفتن ات اونم یکم بعد بلند شدو رفت بالا تو اتاقش..
دیگه نصفه شب بود ..
جئون هم سرش درد میکرد هم حوصلش پوکیده بود..
با دستش داشت سرشو ماساژ میداد که چشمش به بوم نقاشی خالیِ کنار اتاقش افتاد..
خب داشت به این فکر میکرد که خیلی وقته نقاشی نکرده!..
از ۱۷ سالگی به بعد دستش سمت قلم نقاشیم نرفته بود..
اما مردی بود که داخل طراحی فوق العاده بود..
چیزی واسه نقاشی کردن نداشت..
میخواست دوباره نره سمت این کار اما..
اما..
چشمای خاصی به یادش افتاد که به تازگی نظرشو جلب کرده بود..
پس توی ذهنش گفت حیفه که همچین چشمایی روی بوم ثبت نشه!..
از جاش بلند شدو رفت سمت بوم..
قلمو گرفت و شروع کرد به کشیدن..
انگار نه انگار که داشت چهره ی کسیو میکشید که ۱ ساعت پیش بهش رید..
۱.۰k
۱۰ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.