فیک پارتنر پنهانی پارت : ۳
Fake patner penhani part:3
۵ مین بعد که جیمین دیر کرد تصمیم گرفتم خودم برم پیشش که
جیمین با دستای پر اومد سمتم
جیمین:اومدمممم
جیمین با کلی خوردنی اومد سمتم
+:مرسی جیمین واقعا اینهمه چیز لازم نبود
جیمین:خواهش میکنم
شروع کردیم به خوردن
+:ببخشید
جیمین: چرا
+:چون صبح ناراحتت کردم
جیمین:من باید اینو بگم ، ولی من واقعا از دوستای پسرت خوشم نمیاد
+:چرا خوب دلیلشو بهم بگو
جیمین:خب ......اخه
+:خب چی جیمین از من که خجالت نمیکشی
جیمین:نه اصلا ولی خوب الان جاش نیست
+:باشه هر وقت دوست داشتی بگو من همیشه منتظر حرفات میمونم
خوراکی هامون که تموم شد با جیمین مستقیم رفتیم تو ماشین چون کافه ی باباش بود نیاز به حساب کردن نبود
جیمین:میگم امشب با دوستات میری بیرون
+:اره مگه تو با بقیه قرارنیست بیاین
جیمین:نه ، نظرمون عوض شد خونه میمونیم
+:پس منم زنگ میزنم میگم نمیام
جیمین: نه..نه ...نهههه تو باید بری باشه (با استرس )
+:وا جیمین چیشد یهو
جیمین : هیچی حواسم پرت شد
+:اوکیه ولی چرا گفتی باید بری
جیمین: چون برنام..... هیچی ولش
+:هیچوقت از کارت سر در نیاوردم
بعد چند مین رسیدیم پیش اعضا
جونگکوک: کجا بودی ات(عصبانی)
دست ات میکشه میبرتش تو ی اتاق خالی
+:خوب کافه بابای جیمین
_:میدونم کافه بودی چرا انقد دیر اومدی بازم چرت و پرت بهت گفت
+:نه چرا اینجوری میکنی
_:ببخشید یکم عصبی شدم چون نباید اینهمه وقت با جیمین بیرون باشی
+:ولی اون مثل داداشمه
_:گفتی مثل داداشم داداشت که نیست ات همه مثل تو به بقیه نگاه نمیکنم
+:چشم خرگوش به حرفات گوش میدم
بعدش ات بوسه ی کوتاهی رو لبای کوک زد
+:الان اعضا میانا میفهمن که باهم تو رابطه ایم
_:باشه بریم
تمرینشون تموم شد به سمت خونه ی جمعی شون حرکت کردن ......
۵ مین بعد که جیمین دیر کرد تصمیم گرفتم خودم برم پیشش که
جیمین با دستای پر اومد سمتم
جیمین:اومدمممم
جیمین با کلی خوردنی اومد سمتم
+:مرسی جیمین واقعا اینهمه چیز لازم نبود
جیمین:خواهش میکنم
شروع کردیم به خوردن
+:ببخشید
جیمین: چرا
+:چون صبح ناراحتت کردم
جیمین:من باید اینو بگم ، ولی من واقعا از دوستای پسرت خوشم نمیاد
+:چرا خوب دلیلشو بهم بگو
جیمین:خب ......اخه
+:خب چی جیمین از من که خجالت نمیکشی
جیمین:نه اصلا ولی خوب الان جاش نیست
+:باشه هر وقت دوست داشتی بگو من همیشه منتظر حرفات میمونم
خوراکی هامون که تموم شد با جیمین مستقیم رفتیم تو ماشین چون کافه ی باباش بود نیاز به حساب کردن نبود
جیمین:میگم امشب با دوستات میری بیرون
+:اره مگه تو با بقیه قرارنیست بیاین
جیمین:نه ، نظرمون عوض شد خونه میمونیم
+:پس منم زنگ میزنم میگم نمیام
جیمین: نه..نه ...نهههه تو باید بری باشه (با استرس )
+:وا جیمین چیشد یهو
جیمین : هیچی حواسم پرت شد
+:اوکیه ولی چرا گفتی باید بری
جیمین: چون برنام..... هیچی ولش
+:هیچوقت از کارت سر در نیاوردم
بعد چند مین رسیدیم پیش اعضا
جونگکوک: کجا بودی ات(عصبانی)
دست ات میکشه میبرتش تو ی اتاق خالی
+:خوب کافه بابای جیمین
_:میدونم کافه بودی چرا انقد دیر اومدی بازم چرت و پرت بهت گفت
+:نه چرا اینجوری میکنی
_:ببخشید یکم عصبی شدم چون نباید اینهمه وقت با جیمین بیرون باشی
+:ولی اون مثل داداشمه
_:گفتی مثل داداشم داداشت که نیست ات همه مثل تو به بقیه نگاه نمیکنم
+:چشم خرگوش به حرفات گوش میدم
بعدش ات بوسه ی کوتاهی رو لبای کوک زد
+:الان اعضا میانا میفهمن که باهم تو رابطه ایم
_:باشه بریم
تمرینشون تموم شد به سمت خونه ی جمعی شون حرکت کردن ......
۳.۳k
۱۰ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.