عشق مجازی
عشق مجازی
𝔭𝔞𝔯𝔱⁴
بعد از حدودا 20 مین صدای زنگ گوشیم بلند شد، نامجون بود، جوابشو دادم
(کال)
نامجون:بچه بیا توی خیابون روبروی خروجی سوم فرودگاه منو میبینی
ا.ت:من بچه نیستم نامجون شی... خیل خب الان میام، ماشینت چیه؟
نامجون:بنز شاسی بلند سفید
ا.ت:خدا بده برکت الان میام
نامجون:بدو بدو، میبینمت
ا.ت:همچنیننن
(پایان کال)
با وسایلم فرودگاه رو ترک کردم و رفتم به همون لوکیشنی که نامجون گفت، ماشینشو دیدم و سمتش حرکت کردم....
بدون اینکه چهرشو از شیشه ی ماشین ببینم رفتم در سمت شاگرد رو باز کردم و نشستم تو ماشین
برگشتم سمتش دیدم بهم زل زده
ا.ت:تو چرا انقد گنده یی؟
نامجون:وتو ام خیلی کوچولویی
ا.ت:من کوچولو نیستم ولی تو خیلی گنده یی، تو واقعا یه بیگ بویی(شاعر میگوید ای وانا بیگ بووویییییی)
نامجون حرفی نزد، یهو دیدم منو تو بغلش گرفت، من تو بغلش گم میشدم
نامجون:خوشحالم از دیدنت ا.ت
ا.ت:م... منم... خیلی خوشحا.... لم
نامجون:چیزی شده؟ چرا لکنت گرفتی؟
ا.ت:چیزی نشده فقط.... خیلی یهویی بود
نامجون:ببخشید، نمیدونستم ناراحت میشی
ا.ت:ناراحت نشدم فقط تعجب کردممم
نمیدونم چرا از دیدنش انقد ذوق کردم، ولی به روی خودم نیاوردم که یوقت با خودش نگه این دختر خنگه...
«نامجون ویو»
این دختر از نزدیک واقعا زیباتر از چیزی که فکر میکردمه.... دوسش دارم..
«راوی ویو»
دختر و پسر جفتشون از دیدن هم دیگه خوشحال بودن... البته ملاقاتشون جوری که فکر میکردن نشده بود....
پسر ماشین رو روشن کرد و به سمت جایی نامعلوم حرکت کرد......
.
.
𝔭𝔞𝔯𝔱⁴
بعد از حدودا 20 مین صدای زنگ گوشیم بلند شد، نامجون بود، جوابشو دادم
(کال)
نامجون:بچه بیا توی خیابون روبروی خروجی سوم فرودگاه منو میبینی
ا.ت:من بچه نیستم نامجون شی... خیل خب الان میام، ماشینت چیه؟
نامجون:بنز شاسی بلند سفید
ا.ت:خدا بده برکت الان میام
نامجون:بدو بدو، میبینمت
ا.ت:همچنیننن
(پایان کال)
با وسایلم فرودگاه رو ترک کردم و رفتم به همون لوکیشنی که نامجون گفت، ماشینشو دیدم و سمتش حرکت کردم....
بدون اینکه چهرشو از شیشه ی ماشین ببینم رفتم در سمت شاگرد رو باز کردم و نشستم تو ماشین
برگشتم سمتش دیدم بهم زل زده
ا.ت:تو چرا انقد گنده یی؟
نامجون:وتو ام خیلی کوچولویی
ا.ت:من کوچولو نیستم ولی تو خیلی گنده یی، تو واقعا یه بیگ بویی(شاعر میگوید ای وانا بیگ بووویییییی)
نامجون حرفی نزد، یهو دیدم منو تو بغلش گرفت، من تو بغلش گم میشدم
نامجون:خوشحالم از دیدنت ا.ت
ا.ت:م... منم... خیلی خوشحا.... لم
نامجون:چیزی شده؟ چرا لکنت گرفتی؟
ا.ت:چیزی نشده فقط.... خیلی یهویی بود
نامجون:ببخشید، نمیدونستم ناراحت میشی
ا.ت:ناراحت نشدم فقط تعجب کردممم
نمیدونم چرا از دیدنش انقد ذوق کردم، ولی به روی خودم نیاوردم که یوقت با خودش نگه این دختر خنگه...
«نامجون ویو»
این دختر از نزدیک واقعا زیباتر از چیزی که فکر میکردمه.... دوسش دارم..
«راوی ویو»
دختر و پسر جفتشون از دیدن هم دیگه خوشحال بودن... البته ملاقاتشون جوری که فکر میکردن نشده بود....
پسر ماشین رو روشن کرد و به سمت جایی نامعلوم حرکت کرد......
.
.
۴.۷k
۱۰ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.