فیک( من♡تو) پارت ۶۶
فیک( من♡تو) پارت ۶۶
جونگکوک ویو
از اتاق بیرون اومدم با سینی غذا به اتاقم برگشتم سینی رو کنار تختم رو میز گذاشتم و خودمم رو تخت نشستم یعنی ا.ت خیلی وقته منو دوس داره خوشحالم دوسم داره و اين که فهمیدم اونم عاشقمه بیشتر خوشحالم میکنه اما اينکه نمیتونم بهش بگم ناراحتم میکنه.
هزار جور فکر تو سرم بود ک در باز شد..نگا کردم تهیونگ بود دم در وایستاد و گفت...
تهیونگ: اجازه ورود و دارم....
جونگکوک: الان ک اومدی پس چرا اجازه میخای...
درو بست و سمتم اومد کنارم رو تخت نشست..
تهیونگ: چرا اینقد آشفته ی....چیزی شده...
جونگکوک: نمیدونم...
تهیونگ: این بیشتر کنجکاوم کرد ..
جونگکوک: بهت گفته بودم یه حسِ به ا.ت دارم اما نمیدونستم اون چی..الان فهمیدم اونم منو دوس داره....
تهیونگ: چه خوب..اما تو چرا اينجوریِ...
جونگکوک: چون نمیتونم بهش بگم دوسش دارم.
تهیونگ: درکت میکنم چون تا حالا به هيچکی اعتراف نکردی واست سخته...
جونگکوک: الان چیکار کنم....
تهیونگ: خب بزار فک کنم...
دوتایی تو دنیای خودمون غرق بودیم ک صدا در اومد..
جونگکوک: کیه...
ا.ت: منم...
جونگکوک: هی تهیونگ چیزی بهش نگیااااااا...
تهیونگ: باشه باشه...
جونگکوک: بیا تو....
درو باز کرد و بعد از اومدنش درو بست..
ا.ت: تهیونگ توهم اینجایی..خب پس من میرم یه وقت دیگه میام...
تهیونگ: نه نه بیا من میرم..
تهیونگ از جاش بلند شدو بعد از یه چشمک از کنارم دور شد...بعدی اینکه بیرون شد درو بست...
جونگکوک: بیا بشین..کاری داشتی...
ا.ت: خب آره.
اومد و کنارم رو تخت نشست...اینکه کنارم بود و بوشو حس میکردم خیلی خوشآیند بود واسم....
یه قلم و دفتر دستش بود....جلوم گرفتش و گفت..
ا.ت: خب اینو نگا ...نوشتم...میخاستم اول تو بخونیش بعدش میرم تا نامجون بخونیش...
دفتر و از دستش گرفتم و گفتم:
جونگکوک: حالا چه هست...
ا.ت: آهنگ جدیدی ک نوشتم...
جونگکوک: آهنگ جدید...
ا.ت: آره...اگه بیتونم تا کنسرت آخر میخام ظبط شو تموم کنم....
جونگکوک: باشه...
دفتر و باز کردم ک تو صفحه اولش نوشته بود( ترس عشق )
جونگکوک: ترس عشق...نکنه اسم آهنگ اینه...
ا.ت: آره بده...
جونگکوک: خب یجوری..نمیدونم....اما خودت فک کن میشه یه آهنگ و گفت ترس عشق...
ا.ت: نمیدونم...خب بقیشو بخون...
دونه دونه همشو خوندم،لیریک آهنگ بیشتر به حالم میومد...واسه فردی نوشته بود ک از گفتن عشقش ترس داره....با تموم کردنش ا.ت گفت...
ا.ت: نظرت چیه...
جونگکوک: خیلی خوبه.....عالیه...مطمئنم رئیسم قبولش میکنه...
ا.ت: یعنی اونقد خوبه....
جونگکوک: بیشتر از اونی ک فک میکنی....
با این حرفم محکم بغلم کرد ...با تردید زیاد منم بغلش کردم...چشمامو بستم و از این لحظه شیرین زندگیم لذت بردم.
اشتباه املایی بود معذرت 💟
شرط
۲۸ لایک
۶۰ کامنت
شرط نرسه خبری از پارت بعد نیس.
و اینکه بجز استیکر و بعدی و نقطه....هر چیو قبول دارم.
جونگکوک ویو
از اتاق بیرون اومدم با سینی غذا به اتاقم برگشتم سینی رو کنار تختم رو میز گذاشتم و خودمم رو تخت نشستم یعنی ا.ت خیلی وقته منو دوس داره خوشحالم دوسم داره و اين که فهمیدم اونم عاشقمه بیشتر خوشحالم میکنه اما اينکه نمیتونم بهش بگم ناراحتم میکنه.
هزار جور فکر تو سرم بود ک در باز شد..نگا کردم تهیونگ بود دم در وایستاد و گفت...
تهیونگ: اجازه ورود و دارم....
جونگکوک: الان ک اومدی پس چرا اجازه میخای...
درو بست و سمتم اومد کنارم رو تخت نشست..
تهیونگ: چرا اینقد آشفته ی....چیزی شده...
جونگکوک: نمیدونم...
تهیونگ: این بیشتر کنجکاوم کرد ..
جونگکوک: بهت گفته بودم یه حسِ به ا.ت دارم اما نمیدونستم اون چی..الان فهمیدم اونم منو دوس داره....
تهیونگ: چه خوب..اما تو چرا اينجوریِ...
جونگکوک: چون نمیتونم بهش بگم دوسش دارم.
تهیونگ: درکت میکنم چون تا حالا به هيچکی اعتراف نکردی واست سخته...
جونگکوک: الان چیکار کنم....
تهیونگ: خب بزار فک کنم...
دوتایی تو دنیای خودمون غرق بودیم ک صدا در اومد..
جونگکوک: کیه...
ا.ت: منم...
جونگکوک: هی تهیونگ چیزی بهش نگیااااااا...
تهیونگ: باشه باشه...
جونگکوک: بیا تو....
درو باز کرد و بعد از اومدنش درو بست..
ا.ت: تهیونگ توهم اینجایی..خب پس من میرم یه وقت دیگه میام...
تهیونگ: نه نه بیا من میرم..
تهیونگ از جاش بلند شدو بعد از یه چشمک از کنارم دور شد...بعدی اینکه بیرون شد درو بست...
جونگکوک: بیا بشین..کاری داشتی...
ا.ت: خب آره.
اومد و کنارم رو تخت نشست...اینکه کنارم بود و بوشو حس میکردم خیلی خوشآیند بود واسم....
یه قلم و دفتر دستش بود....جلوم گرفتش و گفت..
ا.ت: خب اینو نگا ...نوشتم...میخاستم اول تو بخونیش بعدش میرم تا نامجون بخونیش...
دفتر و از دستش گرفتم و گفتم:
جونگکوک: حالا چه هست...
ا.ت: آهنگ جدیدی ک نوشتم...
جونگکوک: آهنگ جدید...
ا.ت: آره...اگه بیتونم تا کنسرت آخر میخام ظبط شو تموم کنم....
جونگکوک: باشه...
دفتر و باز کردم ک تو صفحه اولش نوشته بود( ترس عشق )
جونگکوک: ترس عشق...نکنه اسم آهنگ اینه...
ا.ت: آره بده...
جونگکوک: خب یجوری..نمیدونم....اما خودت فک کن میشه یه آهنگ و گفت ترس عشق...
ا.ت: نمیدونم...خب بقیشو بخون...
دونه دونه همشو خوندم،لیریک آهنگ بیشتر به حالم میومد...واسه فردی نوشته بود ک از گفتن عشقش ترس داره....با تموم کردنش ا.ت گفت...
ا.ت: نظرت چیه...
جونگکوک: خیلی خوبه.....عالیه...مطمئنم رئیسم قبولش میکنه...
ا.ت: یعنی اونقد خوبه....
جونگکوک: بیشتر از اونی ک فک میکنی....
با این حرفم محکم بغلم کرد ...با تردید زیاد منم بغلش کردم...چشمامو بستم و از این لحظه شیرین زندگیم لذت بردم.
اشتباه املایی بود معذرت 💟
شرط
۲۸ لایک
۶۰ کامنت
شرط نرسه خبری از پارت بعد نیس.
و اینکه بجز استیکر و بعدی و نقطه....هر چیو قبول دارم.
۱۳.۹k
۰۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.