p²

p²
مدرسه ی عشق
رفتم داخل مدرسه و از مدیر مدرسه یعنی آقای مین یعنی بابام خواستم که بهم کلاسم رو نشون بده.
ات:آقای مدیر میشه بهم کلاسم رو نشون بدین؟
یونگی :......*مثلا گفت*
همون لحظه پسری رو صدا کرد و گفت
یونگی:کلاسش رو بهش نشون بده.
جیمین:چشم
همون پسری بود که تو اتوبوس کنارش نشسته بودم. بهم کلاسم رو نشون داد وارد کلاس شدم .بعد اون پسره هم پشت سرم وارد کلاس شد.
ات:آها ..راستی..اسمت چیه؟!
پسره:اسم من. جیمین هس..پارک جیمین اسم تو چیه؟
ات:منم ات هستم مین ات.
جیمین:از آشنایی باهات خوشبختم.
ات: منم همینطور.
رفتم کلاس و روی نیمکت نشستم. معلم‌ اومد و خودمون رو معرفی کردیم.
پرش زمانی به وقتی که زنگ خورد
من دانش آموز زرنگ بودم واسه همین نشستم کلاس که سوال ریاضی رو حل کنم. داشتم سوالا رو حل میکردم که یه دختر اومد پیشم
دختره:سلام من تازه به این مدرسه اومدم و هیچ دوستی ندارم. میخوای با من دوست بشی؟
ات:البته!
لونا دستمو گرفت و گفت
لونا:بریم بوفه؟
ات:آره بریم!
میرفتم سمت بوفه که پام لیز خورد و کم مونده بود از پله ها بیوفتم پایین که افتادم روی یه پسره چشمامو باز کردم با صحنه ای که دیدم شوکه شدم...


بنظرتون چی دیده؟😁
۱۱۱

بچه ها به دلیل اینکه ویسگون مشکل داشت و کار نمی‌کرد نزاشتم ولی الان قراره بترکونمممم😀