part 7
کوک ویو:
از روزی که لارا به اون مهمونی لعنتی رف اینجوری شده بود...
به خودش که میگفتم چیزی نمیگفت..
تصمیم گرفتم به تهیونگ زنگ بزنم...
اون باید بدونه..
تهیونگ بعد از چند بوق جواب داد..
تهیونگ: الو؟
کوک: سلام!
تهیونگ: علیک.. کاری داشتی؟
کوک: تهیونگ.. تو میدونی لارا چش شده؟
تهیونگ: لارا؟... ن من از کجا بدونم..؟
کوک: از وقتی..
یهو کوک صدای یه دخترو پشت گوشی شنید..
هانول: چاگیاااا...
کوک: صب کن ببینم.. تو دوست دختر داری؟...
تهیونگ: اره.. کوک من باید برم بعدا بت زنگ میزنم..
کوک: اما..
تهیونگ: بای
|پایان مکالمه|
کوک لعنتی ای زیر لب گف و به سمت اناق لارا رفت...
کوک: لارا؟... خواهری..؟ امروزم نمیری دانشگاه..؟
کوک در اتاق رو باز کرد و با چیزی که دید از تعجب چشماش گرد شد....
ادامه دارد...
به نام خداوند متعال... ویولت کخ ریز هستم😂
از روزی که لارا به اون مهمونی لعنتی رف اینجوری شده بود...
به خودش که میگفتم چیزی نمیگفت..
تصمیم گرفتم به تهیونگ زنگ بزنم...
اون باید بدونه..
تهیونگ بعد از چند بوق جواب داد..
تهیونگ: الو؟
کوک: سلام!
تهیونگ: علیک.. کاری داشتی؟
کوک: تهیونگ.. تو میدونی لارا چش شده؟
تهیونگ: لارا؟... ن من از کجا بدونم..؟
کوک: از وقتی..
یهو کوک صدای یه دخترو پشت گوشی شنید..
هانول: چاگیاااا...
کوک: صب کن ببینم.. تو دوست دختر داری؟...
تهیونگ: اره.. کوک من باید برم بعدا بت زنگ میزنم..
کوک: اما..
تهیونگ: بای
|پایان مکالمه|
کوک لعنتی ای زیر لب گف و به سمت اناق لارا رفت...
کوک: لارا؟... خواهری..؟ امروزم نمیری دانشگاه..؟
کوک در اتاق رو باز کرد و با چیزی که دید از تعجب چشماش گرد شد....
ادامه دارد...
به نام خداوند متعال... ویولت کخ ریز هستم😂
۶.۹k
۰۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.