𝓟𝓪𝓻𝓽 ¹⁸
𝓟𝓪𝓻𝓽 ¹⁸
ا/ت ویو:
داشتیم میخندیدیم سه تایی که یه مامان و بابا اومدن تو مامان اومد بغلم و داشت گریه میکرد
م. ا ا/تنت.... هق.... چت... هق... شد مامانی.... نگرانت... هق.. شدم قشنگم... قربون اون قیافت....هق... برم.. (گریه) *عجب مامانی داری دایی جان😂👌🏻*
+مامان چیزیم نیست نگران نباش اشکال نداره پیش میاد ولی نگاه کن خوبم اگه خوب نبودم الان اینجا نبودم مامان قشنگم(لبخند)
ب. ا دختر قشنگم جون به لبمون کردی ولی دیگه باید مراقب خودت باشی(بغض)
م. ا یونجی چیشد که ا/ت حالش بد شد مامان(پاک کردن اشک)
®هیچی داشتم لباسامو تو اتاق ا/ت میذاشتم چون اتاقش دونفره بود دیدم تند تند اومد بالا وقتی منو دید یه جیغ بنفش زد و من خندیدم ولی بعد شروع کرد به تند تند نفس نفس زدن حالش بد شد و بیهوش شد بعد با جونگکوک اومدیم دکتر(ناراحت)
ب. ا جونگکوک ؟
®ارع میشناسیش بابا
ب. اره عه کوک تویی پسر(لبخند)
+بابا میشناسیش؟ (تعجب)
ب. ا اره دخترم بابای کوک همکار منه و مافیای مثل من و بخاطر همین کوک رو میشناسم و کوک تو چجوری دخترمو میشناسی؟
_عمو جان من ا/ت باهم هستیم
ب. ا ا/ت چرا به ما نگفتی دخترم؟ ولی خوب کاری کردین (لبخند)
م. ا اره راست میگه پدرت؟
+ببخشید مامان و بابا نتونستم بگم بهتون و یادم رفت بگم
م. ا اشکال نداره قشنگم پیش میاد (لبخند)
_خب عمو جان من میرم کارای مرخصی ا/ت رو انجام بدم
ب. ا باشه پسرم
کوک ویو:
رفتم از اتاق بیرون و رفتم کارای مرخصی ا/ت رو انجام دادم و دارو های توی داروخونه رو برداشتم و رفتم بالا پیش یونجی و ا/ت
+جونگکوک
_بله
+میگم لباسم جر خورده(قیافه کیوت)
_خب حالا اونجوری نکن به قول یونجی دلمونو بردی......الان میرم از تو ماشین لباس میارم برات(خنده)
+باشه میسی(لبخندکیوت)
رفتم پایین و تو ماشین یه لباس برا ا/ت برداشتم و رفتم بالا و به ا/ت لباسو دادم و رفت بپوشه
ا/ت ویو:
کوک لباس برا اورد و بهم داد و من رفتم بپوشم رفتم لباسو عوض کردم و رفتم پیش کوک و با کوکو یونجی رفتیم پایین و رفتیم سمت پارکینگ و سوار ماشین شدیم
_دخترا میگم شب بریم بیرون ؟
+® اره فکر خوبیه بریم
_باشه
___
خماریییییییی😂👌🏻🗿
اسلاید² لباس ا/ت برای رفتن به خونه
ا/ت ویو:
داشتیم میخندیدیم سه تایی که یه مامان و بابا اومدن تو مامان اومد بغلم و داشت گریه میکرد
م. ا ا/تنت.... هق.... چت... هق... شد مامانی.... نگرانت... هق.. شدم قشنگم... قربون اون قیافت....هق... برم.. (گریه) *عجب مامانی داری دایی جان😂👌🏻*
+مامان چیزیم نیست نگران نباش اشکال نداره پیش میاد ولی نگاه کن خوبم اگه خوب نبودم الان اینجا نبودم مامان قشنگم(لبخند)
ب. ا دختر قشنگم جون به لبمون کردی ولی دیگه باید مراقب خودت باشی(بغض)
م. ا یونجی چیشد که ا/ت حالش بد شد مامان(پاک کردن اشک)
®هیچی داشتم لباسامو تو اتاق ا/ت میذاشتم چون اتاقش دونفره بود دیدم تند تند اومد بالا وقتی منو دید یه جیغ بنفش زد و من خندیدم ولی بعد شروع کرد به تند تند نفس نفس زدن حالش بد شد و بیهوش شد بعد با جونگکوک اومدیم دکتر(ناراحت)
ب. ا جونگکوک ؟
®ارع میشناسیش بابا
ب. اره عه کوک تویی پسر(لبخند)
+بابا میشناسیش؟ (تعجب)
ب. ا اره دخترم بابای کوک همکار منه و مافیای مثل من و بخاطر همین کوک رو میشناسم و کوک تو چجوری دخترمو میشناسی؟
_عمو جان من ا/ت باهم هستیم
ب. ا ا/ت چرا به ما نگفتی دخترم؟ ولی خوب کاری کردین (لبخند)
م. ا اره راست میگه پدرت؟
+ببخشید مامان و بابا نتونستم بگم بهتون و یادم رفت بگم
م. ا اشکال نداره قشنگم پیش میاد (لبخند)
_خب عمو جان من میرم کارای مرخصی ا/ت رو انجام بدم
ب. ا باشه پسرم
کوک ویو:
رفتم از اتاق بیرون و رفتم کارای مرخصی ا/ت رو انجام دادم و دارو های توی داروخونه رو برداشتم و رفتم بالا پیش یونجی و ا/ت
+جونگکوک
_بله
+میگم لباسم جر خورده(قیافه کیوت)
_خب حالا اونجوری نکن به قول یونجی دلمونو بردی......الان میرم از تو ماشین لباس میارم برات(خنده)
+باشه میسی(لبخندکیوت)
رفتم پایین و تو ماشین یه لباس برا ا/ت برداشتم و رفتم بالا و به ا/ت لباسو دادم و رفت بپوشه
ا/ت ویو:
کوک لباس برا اورد و بهم داد و من رفتم بپوشم رفتم لباسو عوض کردم و رفتم پیش کوک و با کوکو یونجی رفتیم پایین و رفتیم سمت پارکینگ و سوار ماشین شدیم
_دخترا میگم شب بریم بیرون ؟
+® اره فکر خوبیه بریم
_باشه
___
خماریییییییی😂👌🏻🗿
اسلاید² لباس ا/ت برای رفتن به خونه
۲۳.۵k
۰۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.