ددی من پارت ۶ ته : از این به بعد تو کار های خونه
#ددی_من پارت ۶ ته : از این به بعد تو کار های خونه به اجوما کمک میکنی
هانا : باش
بعد چند مین
رسیدن خونه
ته : اجوما بهش همه چیو یاد بده قراره خدمتکار من باسه
اجوما : چشم
ته : شب رو تخت میبینمت ( ارم تو گوش هانا
ته رفت
اجوما همه ای کار ها رو گفت
بعدش رفت اتاق ته
ات : خب من کجا خوابم
تهیونگ : بغل من
ات : نمیشه رو زمین بخوابم
تهیونگ : نه
تهیونگ : زود باش لباست رو عوض کن
ات رفت تو حمام لباسش رو عوض کرد
ات ارم رفت رو تخت دراز کشید
تهیونگ : بیا بغلم
ات کمی رفت طرفش
تهیونگ : خبه
ات مثل بچه گربه تو بغل تهیونگ بود
ات ویو
وقتی تو بغلش بودم حس امنیت داشتم نس میکردم میتونم بهش اعتماد گنم
که چشام گرم شد و خوابم برد
صبح ساعت ۵ نیم هانا بلند شد رفت پیش اجوما و داشت کار میکرد و غر میزد
هانا : چرت باید من کارکنم چرا باید خونه اینو تمیز کنم
تهیونگ : انقدر غرنزن نزاشتی بخوابم
هانا : خدا روشکررررر
تهیون گ: تو نمی خوای حرف گوش بدی
هانا : نه
تهیونگ نزدیک هانا شد و هانا افتاد تو مبل
و تهیونگ لبش رو نزدیک گردن هانا برد و مک زد
هانا : ایییی داری چیکارمیکنییی ولم کنن
تهیونگ : عوص دیشب گذاشتی اون مرد بهت دست بزنه
تهیونگ بلند شد از روی هانا
تهیدنگ : مشخصات اون چه طوری بود
هانا : کی ؟
تهیونگ : میخواست بهت تجاوز کنه
هانا : برا چی می خوای
تهیونگ پوکر به هانا نگاه کرد
هانا : یادم نیس
تهیونگ خندید
یعنی چی یادت نیس
هانا : خوب چراغ روشن نبود نتومستم صورتش رو ببینمم
ته پوکر به هانا نگاه کرد
رفت
هانا هم داشت کار می کرد که یهو زنگ میزنن هانا میره باز میکنه
یک خانومی بود
بورا : سلام
هانا : سلام
بورا : معلومه خدمتکار جدیید اسمت چیه
هانا : هاتا
یهو اجوما امد
اجوما : سلام خانم بفرمایید تو
بورا : ممنوم تهیونگ خونه نیس
اجوما : رفتن بیرون الان بهشون میگم
بورا : باش
اجوما زنگ زد
ته : بله اجوما
اجوما : مادرتون تشریف اوردن
ته : مادرممممم الامننننن مگههه قرار نبود فردا بیان
اجوما : نمی دونم
ته : باشه الان میام راستیی اجوما
اجوما : بله پسرم
ته : نزار هانا جلوی مامانم افتابی بشه
اجوما : چشم
بعد چند مین ته میاد
ته : سلام مادر جون
بورا : پسرمم ببین چند وقته ندیدمت
نشستن داشتن صحبت میکردن که
بورا : یک دختری بود اینجا اون خدمتکار جدیده
ته : چی
بورا : فک ر کنم اسمش هانا بود
ته : نه راستش اون
یهو اجوما با شربت امد
بورا : راستی دوس دخترت رو انتخاب کردی
می دونی که پدر بزرگت منتظره
یهو هانا امو
هانا : ببخشید تهیونگ میشه بیایی
یهو تهیونگ بلند شد رفت پیش هانا
تهیونگ : اره انتخاب کردم هانا دوست دخترمه
بورا وهانا : چی
تهیونگ : مادر چرا تعجب کردی
هانا : تهیونگ منظورت چسه ( ارم تو گوشش
بورا : هم خوشگله دختر خوبیه بیا عروس قشنگم بیا اینجا بشین
هانا : باش
بعد چند مین
رسیدن خونه
ته : اجوما بهش همه چیو یاد بده قراره خدمتکار من باسه
اجوما : چشم
ته : شب رو تخت میبینمت ( ارم تو گوش هانا
ته رفت
اجوما همه ای کار ها رو گفت
بعدش رفت اتاق ته
ات : خب من کجا خوابم
تهیونگ : بغل من
ات : نمیشه رو زمین بخوابم
تهیونگ : نه
تهیونگ : زود باش لباست رو عوض کن
ات رفت تو حمام لباسش رو عوض کرد
ات ارم رفت رو تخت دراز کشید
تهیونگ : بیا بغلم
ات کمی رفت طرفش
تهیونگ : خبه
ات مثل بچه گربه تو بغل تهیونگ بود
ات ویو
وقتی تو بغلش بودم حس امنیت داشتم نس میکردم میتونم بهش اعتماد گنم
که چشام گرم شد و خوابم برد
صبح ساعت ۵ نیم هانا بلند شد رفت پیش اجوما و داشت کار میکرد و غر میزد
هانا : چرت باید من کارکنم چرا باید خونه اینو تمیز کنم
تهیونگ : انقدر غرنزن نزاشتی بخوابم
هانا : خدا روشکررررر
تهیون گ: تو نمی خوای حرف گوش بدی
هانا : نه
تهیونگ نزدیک هانا شد و هانا افتاد تو مبل
و تهیونگ لبش رو نزدیک گردن هانا برد و مک زد
هانا : ایییی داری چیکارمیکنییی ولم کنن
تهیونگ : عوص دیشب گذاشتی اون مرد بهت دست بزنه
تهیونگ بلند شد از روی هانا
تهیدنگ : مشخصات اون چه طوری بود
هانا : کی ؟
تهیونگ : میخواست بهت تجاوز کنه
هانا : برا چی می خوای
تهیونگ پوکر به هانا نگاه کرد
هانا : یادم نیس
تهیونگ خندید
یعنی چی یادت نیس
هانا : خوب چراغ روشن نبود نتومستم صورتش رو ببینمم
ته پوکر به هانا نگاه کرد
رفت
هانا هم داشت کار می کرد که یهو زنگ میزنن هانا میره باز میکنه
یک خانومی بود
بورا : سلام
هانا : سلام
بورا : معلومه خدمتکار جدیید اسمت چیه
هانا : هاتا
یهو اجوما امد
اجوما : سلام خانم بفرمایید تو
بورا : ممنوم تهیونگ خونه نیس
اجوما : رفتن بیرون الان بهشون میگم
بورا : باش
اجوما زنگ زد
ته : بله اجوما
اجوما : مادرتون تشریف اوردن
ته : مادرممممم الامننننن مگههه قرار نبود فردا بیان
اجوما : نمی دونم
ته : باشه الان میام راستیی اجوما
اجوما : بله پسرم
ته : نزار هانا جلوی مامانم افتابی بشه
اجوما : چشم
بعد چند مین ته میاد
ته : سلام مادر جون
بورا : پسرمم ببین چند وقته ندیدمت
نشستن داشتن صحبت میکردن که
بورا : یک دختری بود اینجا اون خدمتکار جدیده
ته : چی
بورا : فک ر کنم اسمش هانا بود
ته : نه راستش اون
یهو اجوما با شربت امد
بورا : راستی دوس دخترت رو انتخاب کردی
می دونی که پدر بزرگت منتظره
یهو هانا امو
هانا : ببخشید تهیونگ میشه بیایی
یهو تهیونگ بلند شد رفت پیش هانا
تهیونگ : اره انتخاب کردم هانا دوست دخترمه
بورا وهانا : چی
تهیونگ : مادر چرا تعجب کردی
هانا : تهیونگ منظورت چسه ( ارم تو گوشش
بورا : هم خوشگله دختر خوبیه بیا عروس قشنگم بیا اینجا بشین
۲۱.۴k
۰۴ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.