تکپارتی هان وقتی بهت اعتراف میکنه

تکپارتی هان وقتی بهت اعتراف میکنه

ویو ا.ت
با هان رفتم به یه پارک و اونجا نشستیم من هان رو دوماهه که میشناسم و وقتی که دیدمش عاشقش شدم اما هیچوقت نتونستم حرف دلم رو بهش بزنم و هیچوقت هم جرعتش رو هم پیدا نمیکنم که بگم

+ا.ت تاحالا عاشق شدی
_چیشد یکدفعه اینو پرسیدی
+هیچی فقط خواستم بیینم مثل منی یا نه
_مگه تو عاشق شدی
+راستشو بخوای اره
_*با این حرفش خیلی ناراحت شدی و هعی خودت رو مقصر میدونستی که نتونستی زود تر حرفت رو بهش بگی*
_خ... خب حالا چجور دختریه
+خیلی خوشگله.. وقتی میبینمش قلبم تند میزنه و دستام شروع به لرزیدن میکنه
_ا... او و.. واقعا
+اره خیلی دوسش دارم... تو چی عاشق شدی
_اره همین التنش هم هستم که همیشه با دیدنش محو نگاهش میشم
+به نظرت چیکار کنم تا مال من بشه
_خب بهش بگو باهام قرار بزار
+توهم همینو بهش بگو
_باشه
+_باهام قرار بزار
_چی
+من دوست دارم
_منم دوس......
+*نزاشت حرفت رو کامل بزنی چون خودش فهمید که دوسش داری و همون لحظه اومد جلو صورتت و لباش رو گذاشت رو لبات و وقتی ازت جدا شد یه لبخند کیوت زد و توهم خنده کردی و محکم بغلش کردی*

پایان