داستان بعد زیررررر
روزی روزگار دختری به نام اتنا از شیفت کاری شرکتش بر میگرده و بعد میخابه صبح که بیدار میشه میره شرکت و بعد حساااابی کار کردن یه خدمتکار گفت برو به اتاق مدیر کارت داره خلاصه رفت اتاق مدیر و بعد مدیر بهش برگه اخراج داد و اتنا گفت اما چراااا رعیس شرکت گفت تو خیلی احمقی همه کارکن ها خبرتو میدن میگن تو اسکلی با خودت حرف میزنی اتنا حرفی برای گفتن نداشت همه کارکن ها میخندیدند به اتنا اتنا وقتی رسید خونه خودشو زخمی کرد و حسابی گریه کرد و یه روز خاب دید که یکی بهش میگه برو دنبال قتل همشونو بکششششش بهشون نشون بده تو اسکل نیستی:/بعد روز بعد میره شرکت و یکی یکی کارکنارو به سمت خودش میکشید و اونارو با کلت میکشت و با چاقو رو اونا اسار هنری به جا میزاشت و بعد مودیر میره دست شوی و میبینه یک کارکونش سرش تو توالته بعد میخاد فرار کنه که برمیگرده اتنا میگه سلام . رعیس و رعسشو میکشه و همه کار کن های اونجارو میکشه کار کن ها کم بودند در حد ۱۳ بعد بر میگرده یه بچه فقیر میبینه بعد همه پولای شرکتو بر میداره میده به اون بچه و میره
و بعد قاتل میشه
داستانو از خودم در اوردم چطور بود؟
خخخخ کوفت مرض:/
و بعد قاتل میشه
داستانو از خودم در اوردم چطور بود؟
خخخخ کوفت مرض:/
۳.۹k
۰۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.