عشق قدیمی
part ⁹
ویو هوپی:
وقتی جیمین گفت اون دختره ات.....دختردایی منه اولش باورم نشد.....باید برم ببینم راسته یا نه
در خونه رو باز کردم و رفتم داخل که دیدم ات هم از سرجاش بلند شد و یه کلمه هم حرف نزد
هوپی: تو....اتی؟ جانگ ات؟ دختر دایی من؟
ات: آ..آره...ه..هوسوک "بغض"
هوپی: ات....واقعا خودتی؟ "با بغض و اومد نزدیک ات"
ات: فکرشم نمیکردم دوباره ببینمت....هوسوک "هوپی رو بغل کرد و گریه کرد"
هوسوک: خیلی خوشحالم دوباره میبینمت "گریه"
ات: تو قول داده بودی بیای پیشم هقق ولی چرا انقدر طول کشیددد
هوسوک: م.. متاسفم....ولی میبینی که....الان پیشتم....قرار نیست دیگه ترکت کنم....تا ابد پیشت میمونم "گریه"
ات: ممنونم "گریه"
*کلا گریه میکردن و تو بغل هم بودن*
جیمین و تو ذهنش: خوش به حالشون....هوسوک هم دیگه کم کم ازدواج میکنه.....اما من نه....انگار قسمت نیست من دوست دختر داشته باشم....بهتره برم بیرون تا اونا راحت باشن
ات: چند وقته اومدی سئول؟
هوپی: دو سالی میشه
ات: پس چرا نیومدی سراغم؟ من فکر میکردم فراموشم کردی
هوپی: معلومه که فراموشت نکردم....من...نیومدم سراغت چون....سرمایه ای نداشتم....کاری نداشتم....نمیتونستم از پس زندگی بر بیام....خواستم درسم تموم بشه بعد بیام پیشت
ات: ولی خیلی طول کشید
هوپی: منو ببخش.....هنوزم با مامان و باباتی؟
ات: آره
هوپی: میخوای بیای پیش من؟
ات: چ...چی؟
هوپی: میای پیشم و....تا وقتی من دانشگاهم تموم بشه پیش هم میمونیم و بعدش ازدواج میکنیم
ات: و..ولی...تو که پول زیادی نداری
هوپی: صبحا میرم دانشگاه و بعد از ظهر هم میرم کار میکنم
ات: نه...من نمیخوام به خاطر من تو زحمت بیوفتی
هوپی: نه ابن زخمت نیست
ات: چرا....من دو سال صبر میکنم تا دانشگاهت تموم بشه....اگه کار هم کنی نمیتونی درست درس بخونی
هوپی: واقعا؟ یعنی دو سال دیگه صبر میکنی؟
ات: معلومه.....به خاطر تو هر کاری میکنم
هوپی: "لبخند"
ولی....تو داشتی با جیمین رل میزدی....پس منتظر من نبودی!
ات: عا...نه...من...گفتم که....فکر میکردم فراموشم کردی
هوپی: از کجا میدونستی؟
ات: خوب...آخه هیچ خبری ازت نداشتم
هوپی: پس اگه نمیفهمیدی من پسر دایتم با جیمین رل میزدی 😑
ات: خوب....آره
هوپی: آرههه؟ 😐
ات: ای بابا خوب چیکار کنم هرچی بگم تو یچیز دیگه میگی
هوپی: ببخشید ناراحت نشو
ات: باشه...ولی جیمین گناه داره
هوپی: چرا؟
ات: آخه عشقش یه طرفس...عشق یه طرفه خیلی بده
هوپی: اوهوم درک میکنم.....باید یه دختر رو واسه جیمین انتخاب کنیم
ات: فکر خوبیه!
فردا تو دانشگاه:
ویو ات:
با هوسوک داشتیم میرفتیم که جیمین رو دیدیم
هوپی: جیمین!
جیمین: او...سلام هیونگ....سلام ات
ات: سلام جیمین خوبی؟
جیمین: ممنون.....بلاخره به هم رسیدید؟
هوپی و ات: آره😊
*که یه صدا از دور اومد*
دیگه جا نداره بنویسم ببخشید💜
نظرتون رو راجب فیک بگید♥️
ویو هوپی:
وقتی جیمین گفت اون دختره ات.....دختردایی منه اولش باورم نشد.....باید برم ببینم راسته یا نه
در خونه رو باز کردم و رفتم داخل که دیدم ات هم از سرجاش بلند شد و یه کلمه هم حرف نزد
هوپی: تو....اتی؟ جانگ ات؟ دختر دایی من؟
ات: آ..آره...ه..هوسوک "بغض"
هوپی: ات....واقعا خودتی؟ "با بغض و اومد نزدیک ات"
ات: فکرشم نمیکردم دوباره ببینمت....هوسوک "هوپی رو بغل کرد و گریه کرد"
هوسوک: خیلی خوشحالم دوباره میبینمت "گریه"
ات: تو قول داده بودی بیای پیشم هقق ولی چرا انقدر طول کشیددد
هوسوک: م.. متاسفم....ولی میبینی که....الان پیشتم....قرار نیست دیگه ترکت کنم....تا ابد پیشت میمونم "گریه"
ات: ممنونم "گریه"
*کلا گریه میکردن و تو بغل هم بودن*
جیمین و تو ذهنش: خوش به حالشون....هوسوک هم دیگه کم کم ازدواج میکنه.....اما من نه....انگار قسمت نیست من دوست دختر داشته باشم....بهتره برم بیرون تا اونا راحت باشن
ات: چند وقته اومدی سئول؟
هوپی: دو سالی میشه
ات: پس چرا نیومدی سراغم؟ من فکر میکردم فراموشم کردی
هوپی: معلومه که فراموشت نکردم....من...نیومدم سراغت چون....سرمایه ای نداشتم....کاری نداشتم....نمیتونستم از پس زندگی بر بیام....خواستم درسم تموم بشه بعد بیام پیشت
ات: ولی خیلی طول کشید
هوپی: منو ببخش.....هنوزم با مامان و باباتی؟
ات: آره
هوپی: میخوای بیای پیش من؟
ات: چ...چی؟
هوپی: میای پیشم و....تا وقتی من دانشگاهم تموم بشه پیش هم میمونیم و بعدش ازدواج میکنیم
ات: و..ولی...تو که پول زیادی نداری
هوپی: صبحا میرم دانشگاه و بعد از ظهر هم میرم کار میکنم
ات: نه...من نمیخوام به خاطر من تو زحمت بیوفتی
هوپی: نه ابن زخمت نیست
ات: چرا....من دو سال صبر میکنم تا دانشگاهت تموم بشه....اگه کار هم کنی نمیتونی درست درس بخونی
هوپی: واقعا؟ یعنی دو سال دیگه صبر میکنی؟
ات: معلومه.....به خاطر تو هر کاری میکنم
هوپی: "لبخند"
ولی....تو داشتی با جیمین رل میزدی....پس منتظر من نبودی!
ات: عا...نه...من...گفتم که....فکر میکردم فراموشم کردی
هوپی: از کجا میدونستی؟
ات: خوب...آخه هیچ خبری ازت نداشتم
هوپی: پس اگه نمیفهمیدی من پسر دایتم با جیمین رل میزدی 😑
ات: خوب....آره
هوپی: آرههه؟ 😐
ات: ای بابا خوب چیکار کنم هرچی بگم تو یچیز دیگه میگی
هوپی: ببخشید ناراحت نشو
ات: باشه...ولی جیمین گناه داره
هوپی: چرا؟
ات: آخه عشقش یه طرفس...عشق یه طرفه خیلی بده
هوپی: اوهوم درک میکنم.....باید یه دختر رو واسه جیمین انتخاب کنیم
ات: فکر خوبیه!
فردا تو دانشگاه:
ویو ات:
با هوسوک داشتیم میرفتیم که جیمین رو دیدیم
هوپی: جیمین!
جیمین: او...سلام هیونگ....سلام ات
ات: سلام جیمین خوبی؟
جیمین: ممنون.....بلاخره به هم رسیدید؟
هوپی و ات: آره😊
*که یه صدا از دور اومد*
دیگه جا نداره بنویسم ببخشید💜
نظرتون رو راجب فیک بگید♥️
۱۳.۱k
۰۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.