عشقی در سئول
عشقی در سئول
#Part47
وقتی نزدیک پسرا شدیم و ما رو دیدن، همه جیغ کشیدن و دست زدن ب خاطر اینکه جونگکوک باهام خوب شد:)...
ما هم که میخندیدیم،رفتیم نشستیم پیششون...
من همینطوری تو فکر این بودم که به جونگکوک چه جوابی بدم... اخه یکم خجالت میکشیدم😁... ولی بالاخره که چی؟...
اینقدر با خودم کلنجار رفتم تا به این نتیجه رسیدم بهش بگم باشه.
که یهو جونگکوک اروم زد پشتم و صدام کرد
جونگکوک:ا/ت؟ خوبی؟؟
ا/ت:..چی؟ اره خوبم چطور؟
جونگکوک:هر چی صدات میکنیم جواب نمیدی
ا/ت:صدام کردین؟؟
هوبی:اره ولی جواب ندادی
ا/ت:بخشید فکرم درگیر بود نشنیدم...
جونگکوک که کنارم نشسته بود، شونه هامو گرفت و منو کشید تو بغل خودش. صورتشو از بالا کامل میدیدم
کله شو گرفت سمت پایین و بهم نگاه کرد...
صورت برعکسش خیلی خنده دار بود برای همین خندم گرفت😂
ک دوباره جونگکوک گفت
جونگکوک:ا/ت میدونی چی باعث میشه قلبم به درد بیاد؟
ا/ت:(همونطور که میخندیدم گفتم) چی؟ 😂
جونگکوک: خنده های قشنگ تو:))
ا/ت:ای باباااا بسه دیگه با این لاس زدنات جونگکوکااا :/😂😂
جونگکوک:😂😂😂
همینطوری ک داشتیم با پسرا حرف میزدیم و میخندیدیم،دکتر اومد و صدام زد
دکتر:ا/ت
ا/ت:(ز بغل جونگکوک اومدم بیرون و پا شدم وایسادم)بله دکتر
دکتر:اممم امشب ساعت 11 پرواز داری برات داروهات رو هم خریدم...
ا/ت:...ممنون...
جونگکوک:( با عصبانیت پا شد و دستمو گرفت و از دکتر پرسید) چرا پرواز؟؟ ا/ت همینجا پیش خودمون میمونه!!
28 لایک😊
#Part47
وقتی نزدیک پسرا شدیم و ما رو دیدن، همه جیغ کشیدن و دست زدن ب خاطر اینکه جونگکوک باهام خوب شد:)...
ما هم که میخندیدیم،رفتیم نشستیم پیششون...
من همینطوری تو فکر این بودم که به جونگکوک چه جوابی بدم... اخه یکم خجالت میکشیدم😁... ولی بالاخره که چی؟...
اینقدر با خودم کلنجار رفتم تا به این نتیجه رسیدم بهش بگم باشه.
که یهو جونگکوک اروم زد پشتم و صدام کرد
جونگکوک:ا/ت؟ خوبی؟؟
ا/ت:..چی؟ اره خوبم چطور؟
جونگکوک:هر چی صدات میکنیم جواب نمیدی
ا/ت:صدام کردین؟؟
هوبی:اره ولی جواب ندادی
ا/ت:بخشید فکرم درگیر بود نشنیدم...
جونگکوک که کنارم نشسته بود، شونه هامو گرفت و منو کشید تو بغل خودش. صورتشو از بالا کامل میدیدم
کله شو گرفت سمت پایین و بهم نگاه کرد...
صورت برعکسش خیلی خنده دار بود برای همین خندم گرفت😂
ک دوباره جونگکوک گفت
جونگکوک:ا/ت میدونی چی باعث میشه قلبم به درد بیاد؟
ا/ت:(همونطور که میخندیدم گفتم) چی؟ 😂
جونگکوک: خنده های قشنگ تو:))
ا/ت:ای باباااا بسه دیگه با این لاس زدنات جونگکوکااا :/😂😂
جونگکوک:😂😂😂
همینطوری ک داشتیم با پسرا حرف میزدیم و میخندیدیم،دکتر اومد و صدام زد
دکتر:ا/ت
ا/ت:(ز بغل جونگکوک اومدم بیرون و پا شدم وایسادم)بله دکتر
دکتر:اممم امشب ساعت 11 پرواز داری برات داروهات رو هم خریدم...
ا/ت:...ممنون...
جونگکوک:( با عصبانیت پا شد و دستمو گرفت و از دکتر پرسید) چرا پرواز؟؟ ا/ت همینجا پیش خودمون میمونه!!
28 لایک😊
۷.۵k
۰۱ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.