برده عمارت پارت ۳
پارت ۳
جونگ کوک ویو:
داشتم میرفتم که یه دختری بهم خورد و کل شرابی که دستش بود ریخت روی پیراهنم خیلی عصبانی شده بودم تا حالا هیچکس جرات نکرده بود اینکارو باهام بکنه
_یااااا حواست کجاس خوردی به من ایشش شرابم هم حیف شد
+تو به من خوردی زنیکه.... حالا پرو پرو حرف میزنی طلبکارم هستی
+هوی حواست به حرفایی که میزنی باشه نکنه دلت میخواد کتکت بزنم
_محکم بازوشو گرفت بهت نشون میدم که من کیم با بد کسی در افتادی خانم کوچولو
به بادیگاردش اشاره کرد و رفت بادیگارداش هم ا.ت و بیهوش مردن و بردن
پایان جونگ کوک ویو.
راوی:
جونگکوک ا.ت و برد توی خونش و توی زیر زمین حبسش کرد برای اینکه شکنجش بده.
ا.ت ویو:
خیلی حالم بد بود رفتم تویه بار و حسابی مست کردم بعدش با یه ادم که چه عرض کنم یه حیوون دعوام شد(حیوون خودتی زنیکه کثافت اشغال)
اما یه دفعه ای بیهوش شدم و دیگه چیزی یادم نمیاد
بعد تقریبا یه ساعت چشماش و باز میکنه
_اخخخخ سرم چقدر درد میکنه من کجامم اینجا کجاست
کسی اینجا نیست اهایییی کمک کنید کسی اینجا نیستتتت( باداد و ترس)
که یه دفعه در باز شد
چی اون اینجا چیکار میکنه صبر کن ببینم همه اینا زیر سر اونه
+پس بالاخره بیدار شدی خانم کوچولو
_چی از جونم میخوای هاااا اینا همش زیر سر توعه هوم
+هنوزم یاد نگرفتی با اربابت درست صحبت بکنی
_چی منظورت از (اربابت) چیه
+فکر کنم منظورم رو خیلی واضح گفتم تو از این به بعد برده منی و توی عمارت من کار میکنی
_ ههه به همین خیال باش من عمرا پیش تو کار کنم
+بهتره انقدر زود تصمیم نگیری
_تصمیم من عوض نمیشه عمرا پیش ادم عوضیی مثل تو کار کنم خواب دیدی خیر باشه
+الان بهت نشون میدونم که چقدر میتونم عوضی ترم بشم کاری میکنم که بهم التماس کنی بزارم پیشم کار کنی
و.....
شرط ها:
like:²⁰
comment:¹⁵
بچه ها یه تصمیمی گرفتم اگه این پست توی کمتر از ۱ روز بالای ۳۰ تا لایک بخوره دفعه بعدی ۲ پارت اپلود میکنم.
جونگ کوک ویو:
داشتم میرفتم که یه دختری بهم خورد و کل شرابی که دستش بود ریخت روی پیراهنم خیلی عصبانی شده بودم تا حالا هیچکس جرات نکرده بود اینکارو باهام بکنه
_یااااا حواست کجاس خوردی به من ایشش شرابم هم حیف شد
+تو به من خوردی زنیکه.... حالا پرو پرو حرف میزنی طلبکارم هستی
+هوی حواست به حرفایی که میزنی باشه نکنه دلت میخواد کتکت بزنم
_محکم بازوشو گرفت بهت نشون میدم که من کیم با بد کسی در افتادی خانم کوچولو
به بادیگاردش اشاره کرد و رفت بادیگارداش هم ا.ت و بیهوش مردن و بردن
پایان جونگ کوک ویو.
راوی:
جونگکوک ا.ت و برد توی خونش و توی زیر زمین حبسش کرد برای اینکه شکنجش بده.
ا.ت ویو:
خیلی حالم بد بود رفتم تویه بار و حسابی مست کردم بعدش با یه ادم که چه عرض کنم یه حیوون دعوام شد(حیوون خودتی زنیکه کثافت اشغال)
اما یه دفعه ای بیهوش شدم و دیگه چیزی یادم نمیاد
بعد تقریبا یه ساعت چشماش و باز میکنه
_اخخخخ سرم چقدر درد میکنه من کجامم اینجا کجاست
کسی اینجا نیست اهایییی کمک کنید کسی اینجا نیستتتت( باداد و ترس)
که یه دفعه در باز شد
چی اون اینجا چیکار میکنه صبر کن ببینم همه اینا زیر سر اونه
+پس بالاخره بیدار شدی خانم کوچولو
_چی از جونم میخوای هاااا اینا همش زیر سر توعه هوم
+هنوزم یاد نگرفتی با اربابت درست صحبت بکنی
_چی منظورت از (اربابت) چیه
+فکر کنم منظورم رو خیلی واضح گفتم تو از این به بعد برده منی و توی عمارت من کار میکنی
_ ههه به همین خیال باش من عمرا پیش تو کار کنم
+بهتره انقدر زود تصمیم نگیری
_تصمیم من عوض نمیشه عمرا پیش ادم عوضیی مثل تو کار کنم خواب دیدی خیر باشه
+الان بهت نشون میدونم که چقدر میتونم عوضی ترم بشم کاری میکنم که بهم التماس کنی بزارم پیشم کار کنی
و.....
شرط ها:
like:²⁰
comment:¹⁵
بچه ها یه تصمیمی گرفتم اگه این پست توی کمتر از ۱ روز بالای ۳۰ تا لایک بخوره دفعه بعدی ۲ پارت اپلود میکنم.
۹.۴k
۳۰ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.