رمان{عشق سیاه و سفید}
❀ⓟⓐⓡⓣ⁹⁶❀
تا اینکه میرسن اشپزخونه... نونا قهوه لیسا رو اماده میکنه براش میبره و بعد میاد شام درست میکنه و ا/ت هم یهجا نشسته تا اینکه یهو حال ا/ت بد میشه و میدوعه به دستشویی بیرون اشپزخونه.... و بله گلاب بروتون هرچی بود خالی میکنه.... سرشو میاره بالا و خودشو تو اینه نگاه میکنه...
ا/ت: وایی زیر چشمام... رنگم گچه واقعا... لپامم که سرخه
کلا تو این وضعیتم خوشگل بود...
از دستشویی خارج میشه تا میخواست برع اشپزخونه با لیسا چشم تو چشم میشه ولی ا/ت خجالت میکشه نکاشو میدزده و زود وارد اشپزخونه میشع...
نونا: ا/ت... خوبی؟! نگرانت شدم...
ا/ت:اوهوم اره... فقط یکم حالت تهوع گرفتم
نونا: خوبه که خوبی.... حاملگیو دردسرش دیگه(لبخند کوچیک)
ا/ت: هعی.... اره...
نونا: خوب... ا/ت من دارم برای شام گوشتو کیمچی کنار هم درست میکنم... دوست داری؟!
ا/ت: نه راستش میلم زیاد به این جور چیزا نمیاد....
نونا: پس.... دوست صمیمی من هوس چی کرده؟! هوم؟!
ا/ت: یعنی بگم؟!
نونا: بگو دیگه... بعد بچه بدنیا میاد بزرگ میشه میگه من تو شکم مامانم بودم مامانم هیچی بهم نداد بخورم....(قیافشو بچگونه میکنه)
ا/ت: راستش من این روزا... هوس شکلات اینا میکنم... مثل شیرینی یچیز شیرین...
نونا: خوب چطوره برای شام هم غذا هم دسر باشه... من برای شام واسه تو... کیک شکلاتی درست میکنم چطوره؟!
ا/ت: وایییی عالی میشه...
نونا در حال درست کردن شام بود تا اینکه سینو وارد
میشه
سینو: ا/ت... رفتی دکتر خوب شدی...؟!
ا/ت: اوم چیزه...
تا خواست حرفی بزنه نونا گفت
نونا: ا/ت حاملست...
سینو: چیی؟! واقعا ا/ت تبریک میگم...
ا/ت: ممنونم..
سینو: انگاری خوشحال نیستی...
ا/ت: از اینکه حاملع ام خوشحالم... ولی پدر بچم کیونگه.... از اونجایی که میدونه حامله ام ولی....
سینو: خودتو ناراحت نکن... همچی درست میشه...
ا/ت: با وجود لیسا؟!
سینو: نگران نباش.. خوب من پاشم به نونا کمک کنم... توهم لازم نیست کاری کنی...
ا/ت: امم باشه
سینو پا میشه
چند مین بعد
شامو حاضر کردن و همچی حاضره... میز رو هم اماده کردن... با دسر و کیکی که قرار بود واسه ا/ت درست کنن... که البته نصفش پیش ا/تس و عین شکمو ها داره میخوره... تا اینکه ک جونگ سو مامان بزرگ کیونگ و لیسا میان پایین...
جونگ سو: به به عشقم چیکار کرده...
مامان بزرگ کیونگ و لیسا بدون هیچ تعریفی میشینه......
نونا: جونگ سو! ارباب کیونگ نیومدن؟!
جونگ سو: کیونگ؟! امم اون یه ساعت پیش رفت شرکت گفت عجله داره
نونا: عا باشه...
نونا و سینو اونجا رو ترک میکنن و وارد اشپزخونه میشن..
نونا: اوه ا/ت گیر میکنه گلوتااا اروم تر دختر....
ا/ت با دهن پر میگه....
ا/ت: میچسبه خوب....
تا اینکه میرسن اشپزخونه... نونا قهوه لیسا رو اماده میکنه براش میبره و بعد میاد شام درست میکنه و ا/ت هم یهجا نشسته تا اینکه یهو حال ا/ت بد میشه و میدوعه به دستشویی بیرون اشپزخونه.... و بله گلاب بروتون هرچی بود خالی میکنه.... سرشو میاره بالا و خودشو تو اینه نگاه میکنه...
ا/ت: وایی زیر چشمام... رنگم گچه واقعا... لپامم که سرخه
کلا تو این وضعیتم خوشگل بود...
از دستشویی خارج میشه تا میخواست برع اشپزخونه با لیسا چشم تو چشم میشه ولی ا/ت خجالت میکشه نکاشو میدزده و زود وارد اشپزخونه میشع...
نونا: ا/ت... خوبی؟! نگرانت شدم...
ا/ت:اوهوم اره... فقط یکم حالت تهوع گرفتم
نونا: خوبه که خوبی.... حاملگیو دردسرش دیگه(لبخند کوچیک)
ا/ت: هعی.... اره...
نونا: خوب... ا/ت من دارم برای شام گوشتو کیمچی کنار هم درست میکنم... دوست داری؟!
ا/ت: نه راستش میلم زیاد به این جور چیزا نمیاد....
نونا: پس.... دوست صمیمی من هوس چی کرده؟! هوم؟!
ا/ت: یعنی بگم؟!
نونا: بگو دیگه... بعد بچه بدنیا میاد بزرگ میشه میگه من تو شکم مامانم بودم مامانم هیچی بهم نداد بخورم....(قیافشو بچگونه میکنه)
ا/ت: راستش من این روزا... هوس شکلات اینا میکنم... مثل شیرینی یچیز شیرین...
نونا: خوب چطوره برای شام هم غذا هم دسر باشه... من برای شام واسه تو... کیک شکلاتی درست میکنم چطوره؟!
ا/ت: وایییی عالی میشه...
نونا در حال درست کردن شام بود تا اینکه سینو وارد
میشه
سینو: ا/ت... رفتی دکتر خوب شدی...؟!
ا/ت: اوم چیزه...
تا خواست حرفی بزنه نونا گفت
نونا: ا/ت حاملست...
سینو: چیی؟! واقعا ا/ت تبریک میگم...
ا/ت: ممنونم..
سینو: انگاری خوشحال نیستی...
ا/ت: از اینکه حاملع ام خوشحالم... ولی پدر بچم کیونگه.... از اونجایی که میدونه حامله ام ولی....
سینو: خودتو ناراحت نکن... همچی درست میشه...
ا/ت: با وجود لیسا؟!
سینو: نگران نباش.. خوب من پاشم به نونا کمک کنم... توهم لازم نیست کاری کنی...
ا/ت: امم باشه
سینو پا میشه
چند مین بعد
شامو حاضر کردن و همچی حاضره... میز رو هم اماده کردن... با دسر و کیکی که قرار بود واسه ا/ت درست کنن... که البته نصفش پیش ا/تس و عین شکمو ها داره میخوره... تا اینکه ک جونگ سو مامان بزرگ کیونگ و لیسا میان پایین...
جونگ سو: به به عشقم چیکار کرده...
مامان بزرگ کیونگ و لیسا بدون هیچ تعریفی میشینه......
نونا: جونگ سو! ارباب کیونگ نیومدن؟!
جونگ سو: کیونگ؟! امم اون یه ساعت پیش رفت شرکت گفت عجله داره
نونا: عا باشه...
نونا و سینو اونجا رو ترک میکنن و وارد اشپزخونه میشن..
نونا: اوه ا/ت گیر میکنه گلوتااا اروم تر دختر....
ا/ت با دهن پر میگه....
ا/ت: میچسبه خوب....
۱۱.۷k
۳۰ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.