پارت: 15
پارت: 15
#تهیونگ
لیان که اشکش در اومده بود تند تند میگفت باشه و آروم باش
عرض اتاقو مادام طی میکردم و گاهی کلافه به اون دونفر نگاه میکردم
دیدنشون باعث میشد صح//نه ای که دیدم رو فراموش نکنم و خشمم دو برابر شه!
هه! چه زود پدرمو به این مرد//تیکه فروخت...!
آره!شاید درست باشه بخاطر گذشته از
پدرم دلخور باشم اما هرگز نمیتونم خیا//نتی که بر علیه خانوادم صورت گرفته رو ببخشم!
رفتم و نشستم رو صندلی
اون دونفر روبه روی هم نشسته بودن و من وسطشون
||ته...
_هیس! هیچی نمیخوام بشنوم! مخصوصا از تو.
%بالاخره وقتش رسیده که همه چیو بدونی.
چپ چپ نگاهش کردم تو نگاهم باید مرد//تیکه هی//ز رو خونده باشه
%منو مادرت..
_اون دیگه مادر من نیست.
اشک سمجی راهشو از گونه لیان باز کرد
بهش حتی زره ای اهمیت ندادم کسی که به همسر سابقش خیا//نت کنه و اموال پسرخونده شو بالا بکشه و بدتر از همه دنبال ارث و میراث باشه بهش نمیشه گفت مادر! حتس اگه مادر خوندت باشه
من تا حالا هیچ وقت لیان رو مادر صدا نزدم و فقط اسمشو به زبون میاوردم
ولی از حالا به بعد از این اسم دیگه خبری نیست!
گلشو مصلحتی صاف کرد و ادامه داد
%منو لیان...
_اسمشو به زبونت نیار.
نگاه جفتشو به سمت هم دیگه درحال گردش بود
هرچی که میگفت من با لحن خیلی سردی که از خودم بعید بود وسط حرفش میپریدم و قصد داشتم با همین لحن جلو برم
_بهش نگاهم نکن.
لبخند کوتاه اما چندشی زد
%عا فکر نمیکردم کسی جز من هم باشه که روش غیرت داشته باشه.
تمام خشم یک ساعت پیش انگار دوباره هجوم آورده بودن بهم ، و انگاری خودش از طرز نگاه وحشیم متوجه شد که سکوت کرد
هرکسی میدونست که وقتی اینطوری بهش زل میزنم فقط یک کلمه تو اون زمان بگه خونش پای خودشه
با لحن عصبی اما آرومی لب زدم
_هه اگه یک وجب غیرت سرت بود که نمیومدی همسر صمیمی ترین دوستتو از راه بدر کنی.
% ولی اون دیگه همسر دوست صمیمیم نیست.
جا خوردم و اصلا متوجه منظرش نمیشدم
|| تهیونگ...ما باهم عقد کردیم.
طوری سمتش چرخیدم که انگاری از ترس یهویی داشت سکته رو میزد
هیچ وقت تو عمرم انقدر فشار روم نبود
و اصلا ذهنم درست کار نمیکرد
پوزخنده تحقیر آمیزی زدم
_از اولم بخاطر مال و اموال بابام باهاش ازدواج کردی؟!.
تظاهر کرد که جا خورده ، همین یه کارضایعش باعث شد که مطمئن بشم بخاطر عشق به پدرم باهاش وصلت نکرده بلکه بخاطر ثروتش
||ته..
_انقدر یعنی بدبخت بودی و تشنه ثروت؟.
%باهاش درست صحبت کن.
نگاهمو از لیان گرفتم و به سمت اون مرد بردم
_تو ، تو مسائل داخلی و خانوادگیمون دخالت نکن به جاش برو و خداتو شکر کن که به پلیس زنگ نزدم.
_الان مثل چی؟ میخواستید بگید باهم ازدواج کردین؟ فکر کردین میگم به به آرزوی خوشبختی و سلامتی میکنم؟
هه دوتاتون حتی از یه میمونم احمق ترین.
#شارلوت
#تهیونگ
لیان که اشکش در اومده بود تند تند میگفت باشه و آروم باش
عرض اتاقو مادام طی میکردم و گاهی کلافه به اون دونفر نگاه میکردم
دیدنشون باعث میشد صح//نه ای که دیدم رو فراموش نکنم و خشمم دو برابر شه!
هه! چه زود پدرمو به این مرد//تیکه فروخت...!
آره!شاید درست باشه بخاطر گذشته از
پدرم دلخور باشم اما هرگز نمیتونم خیا//نتی که بر علیه خانوادم صورت گرفته رو ببخشم!
رفتم و نشستم رو صندلی
اون دونفر روبه روی هم نشسته بودن و من وسطشون
||ته...
_هیس! هیچی نمیخوام بشنوم! مخصوصا از تو.
%بالاخره وقتش رسیده که همه چیو بدونی.
چپ چپ نگاهش کردم تو نگاهم باید مرد//تیکه هی//ز رو خونده باشه
%منو مادرت..
_اون دیگه مادر من نیست.
اشک سمجی راهشو از گونه لیان باز کرد
بهش حتی زره ای اهمیت ندادم کسی که به همسر سابقش خیا//نت کنه و اموال پسرخونده شو بالا بکشه و بدتر از همه دنبال ارث و میراث باشه بهش نمیشه گفت مادر! حتس اگه مادر خوندت باشه
من تا حالا هیچ وقت لیان رو مادر صدا نزدم و فقط اسمشو به زبون میاوردم
ولی از حالا به بعد از این اسم دیگه خبری نیست!
گلشو مصلحتی صاف کرد و ادامه داد
%منو لیان...
_اسمشو به زبونت نیار.
نگاه جفتشو به سمت هم دیگه درحال گردش بود
هرچی که میگفت من با لحن خیلی سردی که از خودم بعید بود وسط حرفش میپریدم و قصد داشتم با همین لحن جلو برم
_بهش نگاهم نکن.
لبخند کوتاه اما چندشی زد
%عا فکر نمیکردم کسی جز من هم باشه که روش غیرت داشته باشه.
تمام خشم یک ساعت پیش انگار دوباره هجوم آورده بودن بهم ، و انگاری خودش از طرز نگاه وحشیم متوجه شد که سکوت کرد
هرکسی میدونست که وقتی اینطوری بهش زل میزنم فقط یک کلمه تو اون زمان بگه خونش پای خودشه
با لحن عصبی اما آرومی لب زدم
_هه اگه یک وجب غیرت سرت بود که نمیومدی همسر صمیمی ترین دوستتو از راه بدر کنی.
% ولی اون دیگه همسر دوست صمیمیم نیست.
جا خوردم و اصلا متوجه منظرش نمیشدم
|| تهیونگ...ما باهم عقد کردیم.
طوری سمتش چرخیدم که انگاری از ترس یهویی داشت سکته رو میزد
هیچ وقت تو عمرم انقدر فشار روم نبود
و اصلا ذهنم درست کار نمیکرد
پوزخنده تحقیر آمیزی زدم
_از اولم بخاطر مال و اموال بابام باهاش ازدواج کردی؟!.
تظاهر کرد که جا خورده ، همین یه کارضایعش باعث شد که مطمئن بشم بخاطر عشق به پدرم باهاش وصلت نکرده بلکه بخاطر ثروتش
||ته..
_انقدر یعنی بدبخت بودی و تشنه ثروت؟.
%باهاش درست صحبت کن.
نگاهمو از لیان گرفتم و به سمت اون مرد بردم
_تو ، تو مسائل داخلی و خانوادگیمون دخالت نکن به جاش برو و خداتو شکر کن که به پلیس زنگ نزدم.
_الان مثل چی؟ میخواستید بگید باهم ازدواج کردین؟ فکر کردین میگم به به آرزوی خوشبختی و سلامتی میکنم؟
هه دوتاتون حتی از یه میمونم احمق ترین.
#شارلوت
۷.۲k
۲۷ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.