بخش دوم
بخش دوم
جونگکوک :هیس
خودمو بیشتر تو بغلش جا دادمو محکمتر بغلش کردم
جونگکوک: اون قرار نیست سنسور های گیرنده خیلی زیادی داشته باشه، نترس... من میتونم خیس شدن پیرهنم رو حس کنم تهیونگ... آروم باش
تهیونگ: با...هق باشه... هق
چند دقیقه تو اون حالت بودیم که متوجه اکو شدن صدای شدم
زبون خاصی داشت و نمیتونستم ترجمهش کنم ولی میتونستم لرزش بدن کوک رو حس کنم...
جلوم زانو زد تا قدش بهم برسه آروم نزدیکم شدو بوسهای سطحی روی لبام زد
جونگکوک: عجیبه و غیرقابل انتظار، میدونم
ولی من دوست دارم کیم تهیونگ
تهیونگ: چی؟
با دیدن سوز هایی که از بدن کوک میومد دستمو جلوی لبام گرفتم
تهیونگ: جونگکوکاااا
جونگکوک: قرار نیست اتفاقی بیوفته فندق کوچولو... فقط به دلقکها اعتماد نکن خنده-
جونگکوک: "تو قلمرو چهارم میبینمت فندقی:)
تهیونگ: جونگکوکا، چطور میتونی تو این شرایط بخندی؟ لرزش صدا-
همون طور که سوز های آتشین ازش بیرون میرفت محو شد...
قلمرو چهارم؟
واسم تعجب آور بود، ساعت ها گریه کردم که به خودم اومدم
دیگه سرزمین سوم اون سیاهی قبل رو نداشت
بلند شدم و داد زدم:
《جونگکوکاااا》
به سمت قلمرو چهارم دوییدم
صدای ضعیفی زمزمه میشد:
《تهیون..گ》
رفتم سمت صدا:
《جونگکوکااا》
دستمو روی صورتش گذاشتمو آروم لب زدم
تهیونگ: تو دقیقا چی هستی جونگکوک! بلند-
جونگکوک به سختی بلند شودو خیلی آروم و دارک کنار گوشم لب زد
جونگکوک: یه اهریمن؟
یا، یه اهریمن عاشق؟
جونگکوک :هیس
خودمو بیشتر تو بغلش جا دادمو محکمتر بغلش کردم
جونگکوک: اون قرار نیست سنسور های گیرنده خیلی زیادی داشته باشه، نترس... من میتونم خیس شدن پیرهنم رو حس کنم تهیونگ... آروم باش
تهیونگ: با...هق باشه... هق
چند دقیقه تو اون حالت بودیم که متوجه اکو شدن صدای شدم
زبون خاصی داشت و نمیتونستم ترجمهش کنم ولی میتونستم لرزش بدن کوک رو حس کنم...
جلوم زانو زد تا قدش بهم برسه آروم نزدیکم شدو بوسهای سطحی روی لبام زد
جونگکوک: عجیبه و غیرقابل انتظار، میدونم
ولی من دوست دارم کیم تهیونگ
تهیونگ: چی؟
با دیدن سوز هایی که از بدن کوک میومد دستمو جلوی لبام گرفتم
تهیونگ: جونگکوکاااا
جونگکوک: قرار نیست اتفاقی بیوفته فندق کوچولو... فقط به دلقکها اعتماد نکن خنده-
جونگکوک: "تو قلمرو چهارم میبینمت فندقی:)
تهیونگ: جونگکوکا، چطور میتونی تو این شرایط بخندی؟ لرزش صدا-
همون طور که سوز های آتشین ازش بیرون میرفت محو شد...
قلمرو چهارم؟
واسم تعجب آور بود، ساعت ها گریه کردم که به خودم اومدم
دیگه سرزمین سوم اون سیاهی قبل رو نداشت
بلند شدم و داد زدم:
《جونگکوکاااا》
به سمت قلمرو چهارم دوییدم
صدای ضعیفی زمزمه میشد:
《تهیون..گ》
رفتم سمت صدا:
《جونگکوکااا》
دستمو روی صورتش گذاشتمو آروم لب زدم
تهیونگ: تو دقیقا چی هستی جونگکوک! بلند-
جونگکوک به سختی بلند شودو خیلی آروم و دارک کنار گوشم لب زد
جونگکوک: یه اهریمن؟
یا، یه اهریمن عاشق؟
۴.۶k
۲۷ بهمن ۱۴۰۲