p20
"فردا صبح"
"نیکو"
چشمامو باز کردم...نور خورشید از پنجره به چشمام خورد
نگاهم به عالیجناب خورد که هنوز خواب بودن...
صورتش..موقع خواب خیلی مظلومه
پشت دستمو رو گونه اش کشید
نیکو : اوه"تعجب کردن"
چه صاف و نرمه...از صورت منم لطیف تره
یا خدا بهتره لباسمو بپوشم که به ندیمه بگم برا عالیجناب صبحانه اماده کنه.
بلند شدم پیرهن دیروزمو پوشیدم...اما نتونستم بند پشتشو ببندم...یکی باید اونو بکشه که کیپ بدنم شه...نمیتونم هم کسیو صدا بزنم عالیجناب خوابه
ساینو : هوممم؟"پشت نیکو"
نیکو :"جیغ"
برگشتم و خوردم به جا دکور اتاق و یه ظرف سفالی نزدیک بود بیوفته رو سرم اما..
ساینو : یکم مواظب خودت باش..نزدیک بود این دوباره بیوفته رو سرت
نیکو : ش..ش..شما کی بیدار شدین؟
ساینو : جهت اطلاع من خوابم خیلی سبکه
نیکو :"سرخ شدن"
ساینو : اما چیزی ندیدم"لبخند"
نیکو : ا...اوه
نفسمو با صدا بیرون دادم..
واقعا چرت و پرتایی که تازه گفتم رو شنید؟
ساینو : بزار کمکت کنم
نیکو : ها..ن.نه نه نه...الان به یکی از ندیمه ها می...
ساینو : هیچ کدوم از ندیمه ها اجازه ورود به اتاقم رو ندارن..میخوای به کی بگی؟..تازه..نمیتونی با این سر و وضع و با کلی مهمون از اتاق بیرون بری تا دنبال یه ندیمه بگردی
نیکو : اوه...خب..حق با شماست..
نزدیکم اومد و دستاشو پشت کمرم برد.
نیکو :"سرخ"
بند رو محکم کشید و پیرهن کاملا کیپ تنم شد..
اوه..از ندیمه هم بهتر بستش
نیکو : م..ممنونم
ساینو : دیشب لوازم ارایشیت رو اوردم تو اتاق.. خودتو اماده کن.
دستمو گرفت و برد پیش میز..و طلاهامو تنم میکرد
اون...با اینکه یه حاکمه..و من این وسط فقط یه رعیتم که تو قصر اینور و اونور میچرخه..احساس میکنم که بیش از حد داره بهم لطف میکنه..انگار...
نیکو : "محو شدن"
نه..مگه ممکنه..شاید فقط تصورات منه...اما کی میدونه..ممکنه هر لحظه ای بیاد که بخواد منو بکشه یا دارم بزنه.
اما...اون خیلی بهتر از این حرفاست.. الان اگه کنارش نبودم خیلی وقته مرده بودم...
_______
ساینو : اوه..بهتر از ندیمه ها خودتو ارایش کردی
نیکو :"لبخند"
ساینو : اما چی بگم..تو بدون ارایش هم زیبا ترینی
الان که میبینم استعداد باور نکردنی تو لاس زدن داره
"صدای در"
ساینو : "جا خوردن" کی اینجاست؟!!!
رازور : منم..داداش
ماسکشو پوشی..اما..چرا؟..اونا که شبیه همن
ساینو : بیا داخل
رازور : م..مهمون مهمی برات اومده...فکر کنم بهتره بری دیدنشون
ساینو :"اخم کردن"...نیکو تو اینجا بمون
ازحرفش جا خوردم..بمونم اینجا ?
لولا : نیازی نیست بیای پایین..چطوره که خودم بیام دیدنت..ساینو
یه زن قدبلند با موهای مشکی که تا شونه هاش بود با یه مرد اومد داخل..
"نیکو"
چشمامو باز کردم...نور خورشید از پنجره به چشمام خورد
نگاهم به عالیجناب خورد که هنوز خواب بودن...
صورتش..موقع خواب خیلی مظلومه
پشت دستمو رو گونه اش کشید
نیکو : اوه"تعجب کردن"
چه صاف و نرمه...از صورت منم لطیف تره
یا خدا بهتره لباسمو بپوشم که به ندیمه بگم برا عالیجناب صبحانه اماده کنه.
بلند شدم پیرهن دیروزمو پوشیدم...اما نتونستم بند پشتشو ببندم...یکی باید اونو بکشه که کیپ بدنم شه...نمیتونم هم کسیو صدا بزنم عالیجناب خوابه
ساینو : هوممم؟"پشت نیکو"
نیکو :"جیغ"
برگشتم و خوردم به جا دکور اتاق و یه ظرف سفالی نزدیک بود بیوفته رو سرم اما..
ساینو : یکم مواظب خودت باش..نزدیک بود این دوباره بیوفته رو سرت
نیکو : ش..ش..شما کی بیدار شدین؟
ساینو : جهت اطلاع من خوابم خیلی سبکه
نیکو :"سرخ شدن"
ساینو : اما چیزی ندیدم"لبخند"
نیکو : ا...اوه
نفسمو با صدا بیرون دادم..
واقعا چرت و پرتایی که تازه گفتم رو شنید؟
ساینو : بزار کمکت کنم
نیکو : ها..ن.نه نه نه...الان به یکی از ندیمه ها می...
ساینو : هیچ کدوم از ندیمه ها اجازه ورود به اتاقم رو ندارن..میخوای به کی بگی؟..تازه..نمیتونی با این سر و وضع و با کلی مهمون از اتاق بیرون بری تا دنبال یه ندیمه بگردی
نیکو : اوه...خب..حق با شماست..
نزدیکم اومد و دستاشو پشت کمرم برد.
نیکو :"سرخ"
بند رو محکم کشید و پیرهن کاملا کیپ تنم شد..
اوه..از ندیمه هم بهتر بستش
نیکو : م..ممنونم
ساینو : دیشب لوازم ارایشیت رو اوردم تو اتاق.. خودتو اماده کن.
دستمو گرفت و برد پیش میز..و طلاهامو تنم میکرد
اون...با اینکه یه حاکمه..و من این وسط فقط یه رعیتم که تو قصر اینور و اونور میچرخه..احساس میکنم که بیش از حد داره بهم لطف میکنه..انگار...
نیکو : "محو شدن"
نه..مگه ممکنه..شاید فقط تصورات منه...اما کی میدونه..ممکنه هر لحظه ای بیاد که بخواد منو بکشه یا دارم بزنه.
اما...اون خیلی بهتر از این حرفاست.. الان اگه کنارش نبودم خیلی وقته مرده بودم...
_______
ساینو : اوه..بهتر از ندیمه ها خودتو ارایش کردی
نیکو :"لبخند"
ساینو : اما چی بگم..تو بدون ارایش هم زیبا ترینی
الان که میبینم استعداد باور نکردنی تو لاس زدن داره
"صدای در"
ساینو : "جا خوردن" کی اینجاست؟!!!
رازور : منم..داداش
ماسکشو پوشی..اما..چرا؟..اونا که شبیه همن
ساینو : بیا داخل
رازور : م..مهمون مهمی برات اومده...فکر کنم بهتره بری دیدنشون
ساینو :"اخم کردن"...نیکو تو اینجا بمون
ازحرفش جا خوردم..بمونم اینجا ?
لولا : نیازی نیست بیای پایین..چطوره که خودم بیام دیدنت..ساینو
یه زن قدبلند با موهای مشکی که تا شونه هاش بود با یه مرد اومد داخل..
۷.۰k
۲۵ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.