pawn/ادامه پارت ۵۸
ادامه پارت قبل
سعی کردم به خودم مسلط بشم... بعدش منم پیاده شدم... سمتشون رفتم... کارولین بازوی چانیول رو گرفته بود... گویا میخواست اینطوری کنترلش کنه... تهیونگ تو چشمای چانیول زل زده بود و دستاشو توی جیبش گذاشته بود... هنوز حرف خاصی نزده بودن... چانیول منو که دید گفت:
ا/ت... اینجا چه خبره؟ این آدم از کجا پیداش شده؟ تو توی ماشینش چیکار میکنی؟
ا/ت: چرا ازم سوالاتی میپرسی که خودت جوابشونو میدونی؟ هم تهیونگو میشناسی هم سابقه ی رابطمو باهاش میدونی
چانیول: خیلی گستاخ شدی دختر!!
ا/ت: گستاخ نیستم... دارم از انتخابم دفاع میکنم...
کارولین صداشو بالا برد و گفت: چانیول بس کن! این رفتارا ازت بعیده!!!...
ولی برادرم گوشش بدهکار نبود... بازوشو از تو دست کارولین کشید و به سمت من اومد...
از زبان چانیول:
میخواستم دست ا/ت رو بگیرم و از کنار تهیونگ ببرمش... ولی تهیونگ یه دفعه دستمو گرفت... مانعم شد... با خونسردی کامل گفت: نمیزارم بازم ازم بگیریش!...
ا/ت هم محکم دستمو پس زد... تو چشماش که نگاه کردم همون دختریو دیدم که از احدی اطاعت نمیکرد و از هیچی نمیترسید!... بازم تبدیل به همونی شد که طی مدت هفت سال توی آمریکا بود... مات و مبهوت به ا/ت نگاه میکردم... که چجوری دستمو پس زد... تهیونگ از غفلتم استفاده کرد... دستشو دور کمر ا/ت انداخت و دوباره به سمت ماشین رفتن...
از زبان تهیونگ:
توی اون موقعیت یاد لحظه ای افتادم که فقط ۱۷ سالم بود... اون زمانیکه قدرتشو نداشتم از عشقم مراقبت کنم... درسته الان ازش دلخور بودم... ولی نمیتونستم بخاطر چنین چیز پیش پا افتاده ای از دستش بدم... حالا ما بالغ و مستقلیم... زور کسی بهمون نمیرسه... ا/ت گریه میکرد...
تهیونگ: چاگیا... گریه نکن
ا/ت: الان نمیشه رفت خونه... چانیول اینو به پدر هم میگه
تهیونگ: لازم نیست بری خونه... پیش من میمونی
ا/ت: تا کی؟
تهیونگ: تا وقتیکه این وضعو سر و سامون بدیم...
سعی کردم به خودم مسلط بشم... بعدش منم پیاده شدم... سمتشون رفتم... کارولین بازوی چانیول رو گرفته بود... گویا میخواست اینطوری کنترلش کنه... تهیونگ تو چشمای چانیول زل زده بود و دستاشو توی جیبش گذاشته بود... هنوز حرف خاصی نزده بودن... چانیول منو که دید گفت:
ا/ت... اینجا چه خبره؟ این آدم از کجا پیداش شده؟ تو توی ماشینش چیکار میکنی؟
ا/ت: چرا ازم سوالاتی میپرسی که خودت جوابشونو میدونی؟ هم تهیونگو میشناسی هم سابقه ی رابطمو باهاش میدونی
چانیول: خیلی گستاخ شدی دختر!!
ا/ت: گستاخ نیستم... دارم از انتخابم دفاع میکنم...
کارولین صداشو بالا برد و گفت: چانیول بس کن! این رفتارا ازت بعیده!!!...
ولی برادرم گوشش بدهکار نبود... بازوشو از تو دست کارولین کشید و به سمت من اومد...
از زبان چانیول:
میخواستم دست ا/ت رو بگیرم و از کنار تهیونگ ببرمش... ولی تهیونگ یه دفعه دستمو گرفت... مانعم شد... با خونسردی کامل گفت: نمیزارم بازم ازم بگیریش!...
ا/ت هم محکم دستمو پس زد... تو چشماش که نگاه کردم همون دختریو دیدم که از احدی اطاعت نمیکرد و از هیچی نمیترسید!... بازم تبدیل به همونی شد که طی مدت هفت سال توی آمریکا بود... مات و مبهوت به ا/ت نگاه میکردم... که چجوری دستمو پس زد... تهیونگ از غفلتم استفاده کرد... دستشو دور کمر ا/ت انداخت و دوباره به سمت ماشین رفتن...
از زبان تهیونگ:
توی اون موقعیت یاد لحظه ای افتادم که فقط ۱۷ سالم بود... اون زمانیکه قدرتشو نداشتم از عشقم مراقبت کنم... درسته الان ازش دلخور بودم... ولی نمیتونستم بخاطر چنین چیز پیش پا افتاده ای از دستش بدم... حالا ما بالغ و مستقلیم... زور کسی بهمون نمیرسه... ا/ت گریه میکرد...
تهیونگ: چاگیا... گریه نکن
ا/ت: الان نمیشه رفت خونه... چانیول اینو به پدر هم میگه
تهیونگ: لازم نیست بری خونه... پیش من میمونی
ا/ت: تا کی؟
تهیونگ: تا وقتیکه این وضعو سر و سامون بدیم...
۱۰.۶k
۲۴ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.