عشق و نفرت
عشق و نفرت
پارت 1
توی اتاقم بودم که صدای در اومد
تهیونگ: ات از این به بعد دوستم و دوست دخترش قراره اینجا زندگی کنن
ات: باشه مرسی که بهم گفتی
سرشو تکون داد و رفت
همیشه باهام سرد بود مثل اینکه مادرشو کشتم
البته از نظر اون
بلند شدم رفتم پایین که با دیدن اون فرد همه ی خاطرات برام مرور شد
ویو یک سال پیش
ساعت ۲:۱٠ شب خیابان های پاریس
یونگی: من دیگه نمیخامت ازت بدم میاد(داد)
ات: هق.. چرااا (داد)
چون دوست دارم و داشتمم هاننن(داد)
یونگی: میفهمیی دوست ندارممم من عاشق یکی دیگم(فریاد)
ات: چ.. چی عزیزم چ.. چرا داری باهام ش.. شوخی میکنیـی
لعنتی امشب شب تولدمه (آروم همراه با اشک)
مگه بهم قول ندادی خودتو ب.. بهم هدیه میدی (آروم)
یونگی: من دیگه نمیخامت یکی دیگه رو دوست دارم(درحالی که برگشته)
گذاشت و رفت
یادمه بعد اون یک سال کامل به تیمارستان رفتن تا چند هفته پیش
دست یه دختر رو گرفته بود
حال خوبی نداشتم اما رفتم پایین و گفتم
ات: خیلی خوش اومدین
لیا: عاا تو ات هستی شنیدم تازه از تیمارستان اومدی
ات: آره پس هشدار میدم آرامشم رو نخراشی که خط خطیت میکنم(لبخند ترسناک)
لیا: ...
ات: شوخی کردم (خنده ترسناک)
عا راستی ببخشید، سلام آقای مین
سرد نگام کرد که لبخندم رو خنثی کردم و چشمای سردمو بهش دوختم بعد جوری که بشنوه گفتم
ات: هه آقای مین (پوزخند)
لیا: چیزی گفتی عزیزم
ات: نه خوشگل خانم
من باید برم فعلا
رسیدم به جلو در با لبخند برگشتم و بعد از در اومدم بیرون
از در بیرون اومدنم با ریختن اشکام مواجه شد
به سمت پاریک دویدم و سیگارم رو از جیبم در آوردم
یه پک محکم بهش زدم و انقدر تو فکر بودم که وقتی به خودم اومدم کاملا سیگار سوخته بود
سیگار رو انداختم پایین و لهش کردم بعد به خودم عطر زدم و به سمت خونه رفتم
پارت 1
توی اتاقم بودم که صدای در اومد
تهیونگ: ات از این به بعد دوستم و دوست دخترش قراره اینجا زندگی کنن
ات: باشه مرسی که بهم گفتی
سرشو تکون داد و رفت
همیشه باهام سرد بود مثل اینکه مادرشو کشتم
البته از نظر اون
بلند شدم رفتم پایین که با دیدن اون فرد همه ی خاطرات برام مرور شد
ویو یک سال پیش
ساعت ۲:۱٠ شب خیابان های پاریس
یونگی: من دیگه نمیخامت ازت بدم میاد(داد)
ات: هق.. چرااا (داد)
چون دوست دارم و داشتمم هاننن(داد)
یونگی: میفهمیی دوست ندارممم من عاشق یکی دیگم(فریاد)
ات: چ.. چی عزیزم چ.. چرا داری باهام ش.. شوخی میکنیـی
لعنتی امشب شب تولدمه (آروم همراه با اشک)
مگه بهم قول ندادی خودتو ب.. بهم هدیه میدی (آروم)
یونگی: من دیگه نمیخامت یکی دیگه رو دوست دارم(درحالی که برگشته)
گذاشت و رفت
یادمه بعد اون یک سال کامل به تیمارستان رفتن تا چند هفته پیش
دست یه دختر رو گرفته بود
حال خوبی نداشتم اما رفتم پایین و گفتم
ات: خیلی خوش اومدین
لیا: عاا تو ات هستی شنیدم تازه از تیمارستان اومدی
ات: آره پس هشدار میدم آرامشم رو نخراشی که خط خطیت میکنم(لبخند ترسناک)
لیا: ...
ات: شوخی کردم (خنده ترسناک)
عا راستی ببخشید، سلام آقای مین
سرد نگام کرد که لبخندم رو خنثی کردم و چشمای سردمو بهش دوختم بعد جوری که بشنوه گفتم
ات: هه آقای مین (پوزخند)
لیا: چیزی گفتی عزیزم
ات: نه خوشگل خانم
من باید برم فعلا
رسیدم به جلو در با لبخند برگشتم و بعد از در اومدم بیرون
از در بیرون اومدنم با ریختن اشکام مواجه شد
به سمت پاریک دویدم و سیگارم رو از جیبم در آوردم
یه پک محکم بهش زدم و انقدر تو فکر بودم که وقتی به خودم اومدم کاملا سیگار سوخته بود
سیگار رو انداختم پایین و لهش کردم بعد به خودم عطر زدم و به سمت خونه رفتم
۳.۶k
۱۹ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.