عصبی بودن کار دستم داد 😡(11)
عصبی بودن کار دستم داد 😡(11)
کوک: خوابالو بیدار شو می خوایم بریم دانشگاه
ا/ت: ولم کن می زاری بخوابم یا نه(خوابالو)
کوک:پاشو دیگه
ا/ت: ای بابا(خوابالو)
ا/ت
بیدار شدم رفتم دست و صورتم رو شستم اومدم دیدم کوک میز رو چیده صبحانه رو خوردیم حاضر شدیم و سبد ی که دیشب پر خوراکی کرده بودیم رو برداشتیم و راه افتادیم به سمت دانشگاه رفتیم توی راه
کوک: تصمیم ت رو گرفتی؟
ا/ت: نه
کوک:ای بابا چقد طولش میدی(عصبی )
ا/ت: انگار چند ساله منتظر جواب موندی(تعجب)
کوک: شاید همتون همین جورید طولش میدید(تعجب)
ا/ت: تو فرض کن هممون این جوریم(عصبی )
کوک: خوب حالا چرا عصبانی میشی
ا/ت دیگه هیچ چیز نگفت
رسیدند به دانشگاه
کوک: اینبار تو اول برو
ا/ت: باش
ا/ت: زیاد دیر نکنی از اردو عقب بمونی
کوک: نه
کوک
ا/ت رفت منم یواش یواش داشتم میرفتم که استاد رو دیدم روبه روم ایستاده بود با خودم فکر کردم که نکنه استاد من و ا/ت رو با هم دیده آخه خیلی با تعجب به من نگاه می کرد نگران شدم داشتم به این چیزا فکر می کردم که صدای استاد من رو به خودم آورد :-)
استاد: کوک خوبی؟
کوک: سلام بله
استاد : چیزی شده؟
کوک: نه استاد
کوک
دیگه استاد چیزی نگفت با هم وارد کلاس شدیم
بچهها : سلام
استاد: سلام
کوک
استاد رو به دوستام کرد( تهیونگ جیمین جین نامجون و..........) کرد و گفت :-)
استاد: شما ها این روزها کجا بودید ها چرا نیومدی دانشگاه (کمی عصبانی )
بچه ها ساکت ماندند ولی تهیونگ گفت ^_^
تهیونگ: ببخشید استاد....
استاد نزاشت تهیونگ ادامه بده و گفت ^_^
استاد:این دفعه می بخشم ولی دیگه تکرار نشه
بچه ها:چشم
کوک: خوابالو بیدار شو می خوایم بریم دانشگاه
ا/ت: ولم کن می زاری بخوابم یا نه(خوابالو)
کوک:پاشو دیگه
ا/ت: ای بابا(خوابالو)
ا/ت
بیدار شدم رفتم دست و صورتم رو شستم اومدم دیدم کوک میز رو چیده صبحانه رو خوردیم حاضر شدیم و سبد ی که دیشب پر خوراکی کرده بودیم رو برداشتیم و راه افتادیم به سمت دانشگاه رفتیم توی راه
کوک: تصمیم ت رو گرفتی؟
ا/ت: نه
کوک:ای بابا چقد طولش میدی(عصبی )
ا/ت: انگار چند ساله منتظر جواب موندی(تعجب)
کوک: شاید همتون همین جورید طولش میدید(تعجب)
ا/ت: تو فرض کن هممون این جوریم(عصبی )
کوک: خوب حالا چرا عصبانی میشی
ا/ت دیگه هیچ چیز نگفت
رسیدند به دانشگاه
کوک: اینبار تو اول برو
ا/ت: باش
ا/ت: زیاد دیر نکنی از اردو عقب بمونی
کوک: نه
کوک
ا/ت رفت منم یواش یواش داشتم میرفتم که استاد رو دیدم روبه روم ایستاده بود با خودم فکر کردم که نکنه استاد من و ا/ت رو با هم دیده آخه خیلی با تعجب به من نگاه می کرد نگران شدم داشتم به این چیزا فکر می کردم که صدای استاد من رو به خودم آورد :-)
استاد: کوک خوبی؟
کوک: سلام بله
استاد : چیزی شده؟
کوک: نه استاد
کوک
دیگه استاد چیزی نگفت با هم وارد کلاس شدیم
بچهها : سلام
استاد: سلام
کوک
استاد رو به دوستام کرد( تهیونگ جیمین جین نامجون و..........) کرد و گفت :-)
استاد: شما ها این روزها کجا بودید ها چرا نیومدی دانشگاه (کمی عصبانی )
بچه ها ساکت ماندند ولی تهیونگ گفت ^_^
تهیونگ: ببخشید استاد....
استاد نزاشت تهیونگ ادامه بده و گفت ^_^
استاد:این دفعه می بخشم ولی دیگه تکرار نشه
بچه ها:چشم
۱۷.۹k
۱۶ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.