In the past
-سلام
-سلام برای چی اومدی
-نمی تونم ملکه ام رو ببینم؟
-ببین نمی تونی خرم کنی ....برو پیش یونا جونت
-عجبا...باشه
یونگی ویو:
رفم و واقعا تعجب کردماما الان یونا مهم بود
اونو ندیدم پس از تهیونگ پرسیدم:یونا کوش؟؟
-سرورم ایشون رفتن بیرون تا کمی هوا بخورن..
این عجیب هست یونا و این هفته همش به بهانه یهواخوری بیرون بود
تصمیم گرفتم تعقیبش کنم....
رفتم دنبالش و دیدم پشت یه درخت داره یه مردی رو می بوسه بعدش گفم عشقم بعد از این که ملکه شدم اونو میکشم و تو رو پادشاه می کنم
اشکی از چشمام چکید اما الان فقط انتقام مهم بود ..... میدونم باهاش چی کار کنم
رفتم و گفتم:به به یونا خانوم چقد با دل و جرعتی حالا دیگه به من دروغ می گی هان؟؟؟(با داد)
چنان عشقم عشقم می کردی دیگه کم مونده بود ملکه رو به خاطر تو برکنار کنم
-توضیح می دم
-چیو ؟؟؟؟خبانتی که کردی
نگهبانان هر چه سریعتر به سمت قصر می رویم حکم اعدام این 2 نفر رو صادر کنید
فلش آپ به زندان قصر
اون نه خانواده داشتن نه زندگی درست حسابی و این حس عشق و رحم باعث شد که من اونو به قصر بیارم
-خب دیگه وقت تلف کردن پس اعدامشون کنید....
-سلام برای چی اومدی
-نمی تونم ملکه ام رو ببینم؟
-ببین نمی تونی خرم کنی ....برو پیش یونا جونت
-عجبا...باشه
یونگی ویو:
رفم و واقعا تعجب کردماما الان یونا مهم بود
اونو ندیدم پس از تهیونگ پرسیدم:یونا کوش؟؟
-سرورم ایشون رفتن بیرون تا کمی هوا بخورن..
این عجیب هست یونا و این هفته همش به بهانه یهواخوری بیرون بود
تصمیم گرفتم تعقیبش کنم....
رفتم دنبالش و دیدم پشت یه درخت داره یه مردی رو می بوسه بعدش گفم عشقم بعد از این که ملکه شدم اونو میکشم و تو رو پادشاه می کنم
اشکی از چشمام چکید اما الان فقط انتقام مهم بود ..... میدونم باهاش چی کار کنم
رفتم و گفتم:به به یونا خانوم چقد با دل و جرعتی حالا دیگه به من دروغ می گی هان؟؟؟(با داد)
چنان عشقم عشقم می کردی دیگه کم مونده بود ملکه رو به خاطر تو برکنار کنم
-توضیح می دم
-چیو ؟؟؟؟خبانتی که کردی
نگهبانان هر چه سریعتر به سمت قصر می رویم حکم اعدام این 2 نفر رو صادر کنید
فلش آپ به زندان قصر
اون نه خانواده داشتن نه زندگی درست حسابی و این حس عشق و رحم باعث شد که من اونو به قصر بیارم
-خب دیگه وقت تلف کردن پس اعدامشون کنید....
۵.۳k
۱۶ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.