عصبی بودن کار دستم داد 😡(7)
عصبی بودن کار دستم داد 😡(7)
کوک
رسیدیم به خونم به ا/ت گفتم:-)
کوک: رسیدیم اینجاست.
ا/ت:ببخشید این همه زحمت دادم
کوک : دیگه چنین حرفی نزنید بفرمایید تو خونه خودتونه ببخشید یکم فقط بهم ریخته اس
ا/ت
رفتیم تو یزره بهم ریخته بود ولی بهتر از این بود که تو کوچه بمونم
کوک
رفتم یه چند دست لباس برداشتم گذاشتم تو کوله پشتی م
به ا/ت گفتم :اگه چیزی لازم داشتید به این شماره زنگ بزن
(شماره ام رو نوشتم رو یه کاغذ دادم بهش)
ا/ت :ممنون
شماره اش رو داد و رفت
کوک
می خاستم برم خوابگاه( کوک اول تو خوابگاه با بچه ها بود اما دید آبش با بچه ها تو یه جوب نمیره یه خونه خرید) پیش بچه ها جین و جیمین و
نامجون و تهیونگ و جیهوپ و شوگا اونجا بودن
وای تهیونگ اونقدر سؤال جواب میکنه تا حقیقت رو بفهمه و نامجون هم که بفهمه کل دنیا با خبر می شن از این موضوع جین و جیمین و جیهوب هم هی تنه بزنن شوگا هم هی میگه آقا در یک نگاه عاشق شد و...... بهترین کار این که برم خونه و به ا/ت هم بگم دوستام خونه نبودن یه اتاق اضافه هم که دارم پس بی خودی تا دم در خوابگاه
رفتم برگشتم متاسفانه ماشین هم نیاورده بودم یه تاکسی گرفتم وبرگشتم خونه از یه چیز تعجب کردم اینکه چرا بچه ها نیامدن دانشگاه بهشون زنگ زدم و.
بیببب بببییییییبببببب
مکالمه
تهیونگ جواب داد وای
کوک : سلام
تهیونگ : سلام و کوفت کجایی نمیگی چند تا رفیق داشتم الان دارن چه گوهی می خورن (عصبانی)
کوک: سرم شلوغه چرا نیومدید دانشگاه
تهیونگ: سرت شلوغ چی بود چیکار می کردی که سرت شلوغ بوداز شنبه می خوایم بیایم ( عصبانی)
کوک :آها شنبه قراره بریم اردو
تهیونگ : باش خبریه به ما نمی گی
کوک: نه ("نویسنده ="آره خبر های خوب😂")
تهیونگ : چرا انگار خبریه
کوک:نه
تهیونگ: باشه بای
کوک :بای
قطع کرد خدارو شکر نگفت می خواد بیاد خونه ی من چون اوضاع خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیته
ا/ت
یه زره خونه رو مرتب کردم رفته بودم خرید و اومدم یه پیتزا درست کردم و لباس ها ی دانشگاه رو درآوردم داشتم پیتزا می خوردم که صدای زنگ اومد آیفون رو زدم کوک بود
کوک
رسیدیم به خونم به ا/ت گفتم:-)
کوک: رسیدیم اینجاست.
ا/ت:ببخشید این همه زحمت دادم
کوک : دیگه چنین حرفی نزنید بفرمایید تو خونه خودتونه ببخشید یکم فقط بهم ریخته اس
ا/ت
رفتیم تو یزره بهم ریخته بود ولی بهتر از این بود که تو کوچه بمونم
کوک
رفتم یه چند دست لباس برداشتم گذاشتم تو کوله پشتی م
به ا/ت گفتم :اگه چیزی لازم داشتید به این شماره زنگ بزن
(شماره ام رو نوشتم رو یه کاغذ دادم بهش)
ا/ت :ممنون
شماره اش رو داد و رفت
کوک
می خاستم برم خوابگاه( کوک اول تو خوابگاه با بچه ها بود اما دید آبش با بچه ها تو یه جوب نمیره یه خونه خرید) پیش بچه ها جین و جیمین و
نامجون و تهیونگ و جیهوپ و شوگا اونجا بودن
وای تهیونگ اونقدر سؤال جواب میکنه تا حقیقت رو بفهمه و نامجون هم که بفهمه کل دنیا با خبر می شن از این موضوع جین و جیمین و جیهوب هم هی تنه بزنن شوگا هم هی میگه آقا در یک نگاه عاشق شد و...... بهترین کار این که برم خونه و به ا/ت هم بگم دوستام خونه نبودن یه اتاق اضافه هم که دارم پس بی خودی تا دم در خوابگاه
رفتم برگشتم متاسفانه ماشین هم نیاورده بودم یه تاکسی گرفتم وبرگشتم خونه از یه چیز تعجب کردم اینکه چرا بچه ها نیامدن دانشگاه بهشون زنگ زدم و.
بیببب بببییییییبببببب
مکالمه
تهیونگ جواب داد وای
کوک : سلام
تهیونگ : سلام و کوفت کجایی نمیگی چند تا رفیق داشتم الان دارن چه گوهی می خورن (عصبانی)
کوک: سرم شلوغه چرا نیومدید دانشگاه
تهیونگ: سرت شلوغ چی بود چیکار می کردی که سرت شلوغ بوداز شنبه می خوایم بیایم ( عصبانی)
کوک :آها شنبه قراره بریم اردو
تهیونگ : باش خبریه به ما نمی گی
کوک: نه ("نویسنده ="آره خبر های خوب😂")
تهیونگ : چرا انگار خبریه
کوک:نه
تهیونگ: باشه بای
کوک :بای
قطع کرد خدارو شکر نگفت می خواد بیاد خونه ی من چون اوضاع خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیته
ا/ت
یه زره خونه رو مرتب کردم رفته بودم خرید و اومدم یه پیتزا درست کردم و لباس ها ی دانشگاه رو درآوردم داشتم پیتزا می خوردم که صدای زنگ اومد آیفون رو زدم کوک بود
۷.۷k
۱۵ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.