اسم رمان:عشق ممنوعه
اسم رمان:عشق ممنوعه
اینم از پارتتت*♡*
پارت ۳۲
گفتم:من زر زیاد میزنم(هق هق)
غش غش خندید گفتم:یا امام هشتم میخواد بیاد سمتم ،یه دختر با یه پاچین سفید خونی داشت میومد سمتم موهاش جلو صورتش بود نمیدونستم چقدر جیغ کشیدم که با فرو رفتن توی یه جای گرم آروم شدم سرمو بلند کردم جونکوک بغلم کرده بود آروم تو گوشم گفت:هیش من اینجام ،الان دیگه آروم بودم چون اون دختره رو رد کرده بودیم و داشتیم میرفتیم سمت بیرون که یهو قطار محکم وایستاد گفتم:بیا اینم از شانس من ،جیمین گفت:خیلی فاصله داریم با در بیرون بهتره پیاده بریم چون خراب شده ،جیهوب گفت:آره موافقم ،پیاده شدیم که بچه ها جلو افتادن و من نشسته بودم زمین بند کفشمو میبستم که یه صدایی از پشت اومد برگام ریخت یه صدای ترسناک دختری بود که میخندید اشکام ریخت داد زدم:جونکوکککککک ،پشتمو نگاه کردم دیدم دختره از اون دور بدو بدو داره سمتم میاد جونکوک اومد دستمو گرفت گف:بدو بریم ،دید از ترس حرکت نمی کنم منو گرفت بغلش و دوید از پشت دختره رو میدیم خیلی ازما دور بود انگشت وسطمو بالا آوردم و با داد گفتم:پدرسگ بی مادر حیوون کفتال آشغال عوضی برو ه*ر*ز*ه گی تو بکن ،بالاخره از در رفتیم بیرون گفتم:هوف تموم شداااا ،دیدم حرف نمیزنن برگشتم نگاهشون کردم مات و مبهوت داشتن نگاه میکردن جین گفت:نمیدونستیم فحش بلدی!
،خندیدم گفتم:خب حالا کجا بریممممم؟
جیمین گفت:یه جایی بریم که آوا نشاشه جاش ،یهو صدای هفتا شون بلند شد که از خنده قهقه میزدن.........
اینم از پارتتت*♡*
پارت ۳۲
گفتم:من زر زیاد میزنم(هق هق)
غش غش خندید گفتم:یا امام هشتم میخواد بیاد سمتم ،یه دختر با یه پاچین سفید خونی داشت میومد سمتم موهاش جلو صورتش بود نمیدونستم چقدر جیغ کشیدم که با فرو رفتن توی یه جای گرم آروم شدم سرمو بلند کردم جونکوک بغلم کرده بود آروم تو گوشم گفت:هیش من اینجام ،الان دیگه آروم بودم چون اون دختره رو رد کرده بودیم و داشتیم میرفتیم سمت بیرون که یهو قطار محکم وایستاد گفتم:بیا اینم از شانس من ،جیمین گفت:خیلی فاصله داریم با در بیرون بهتره پیاده بریم چون خراب شده ،جیهوب گفت:آره موافقم ،پیاده شدیم که بچه ها جلو افتادن و من نشسته بودم زمین بند کفشمو میبستم که یه صدایی از پشت اومد برگام ریخت یه صدای ترسناک دختری بود که میخندید اشکام ریخت داد زدم:جونکوکککککک ،پشتمو نگاه کردم دیدم دختره از اون دور بدو بدو داره سمتم میاد جونکوک اومد دستمو گرفت گف:بدو بریم ،دید از ترس حرکت نمی کنم منو گرفت بغلش و دوید از پشت دختره رو میدیم خیلی ازما دور بود انگشت وسطمو بالا آوردم و با داد گفتم:پدرسگ بی مادر حیوون کفتال آشغال عوضی برو ه*ر*ز*ه گی تو بکن ،بالاخره از در رفتیم بیرون گفتم:هوف تموم شداااا ،دیدم حرف نمیزنن برگشتم نگاهشون کردم مات و مبهوت داشتن نگاه میکردن جین گفت:نمیدونستیم فحش بلدی!
،خندیدم گفتم:خب حالا کجا بریممممم؟
جیمین گفت:یه جایی بریم که آوا نشاشه جاش ،یهو صدای هفتا شون بلند شد که از خنده قهقه میزدن.........
۳.۵k
۱۵ بهمن ۱۴۰۲