فیک یونگی
p19
رویداد همه با هم یه منطقه از شهر که خالی بود رو با کمک دوست یونگی پیدا کردند و طرح و نقششون رو اجرا کردند فقط کافی بود یه روز صبر کنن و تمام این مدت جین و هوبی میخواستن به یونگی بگن که داستان چیه
ویو شب قبل از تولد
ا.ت ویو
من و یونگی قرار گذاشتیم که اکلی من با یونگی دعوا کنم و شب برم پیش ته تا بتونم گوشیش رو ازش کش برم و موضوعمون هم شد اینکه یونگی بهم اهمیت نمیده
یونگی:ا.ت به نظرم یکم موضوعی که گفتی درست نیست.....تو که واقعا اینجوری فکر نمیکنی
ا.ت: هنننننن؟؟؟؟ (چشم هاش =بشقاب) ...شوگا جان
یونگی:جانننن شوگا😈 (خم شد رو ا.ت)(پوزخند و نگاه شیطون)
ا.ت: تو الان خونت حلاله کاری نکن عین گاو قربونی بزنمت زمین
یونگی: جونننن
ا.ت:کوفتتت
یونگی: بگردم منننن (خنده)
ا.ت دستش رو برد بالا تا بزنه تو سر یونگی که یونگی تو یه حرکت دستش رو گرفت و برد بالا سرش و فاصله بینشون رو تموم کرد و افتاد به جون لبای ا.ت
(زینگ زینگ)
یونگی: اوه اوه خودتو طبیعی بگیر امد الان
ا.ت؛ خب از روم بلند شو چشم😐
ا.ت رفت و در رو باز کرد و ته با حالتی که سعی داشت از ژست ا.ت و یونگی نخنده سلامی کرد که فقط ا.ت جواب داد و رفتن نشستن روی مبل
تهیونگ؛ اهم خب عزیزان قیافه گرفتن قیافه میخواد در اطلاعید که ؟
ا.ت: واقعا قیافه میخواد اشاره به یونگی
یونگی: بله اونم بدبختی جایه که یکی بخواد بیریخت برا من قیافه بگیره
تهیونگ: اهم خب بسه دیگه خجالتم خوب چیزیه از الان دیگه سر این چیزها دعوا نکنید و یونگی تو به عنوان دوستپسر ا.ت باید بهش توجه کنی
یونگی: دیگه میخوای براش چیکار کنم...میخوای واسش ناخون بکارم؟(سرد)
ا.ت:کاشتی برام(مسخره)
یونگی:فصل برداشت اش کیه اونوقت
ا.ت: کجایی حاصل برداشتشم دارید میبینید
تهیونگ: هی من هیچی نمیگم ول کنید دیگه الان با ناخون کاشتن دارین سر هم تیکه میندازین؟
ا.ت: میشه من امشب پیشت بمونم ته ته (کیوت و چشمک)
تهیونگ: تو جات همیشه پیشمه (چشمک)
ا.ت بلند شد و یقه ته رو گرفت و رفتن واحد ته ...ا.ت از عمد گوشی خودش رو نیاورد تا موقع گم شدن گوشی نتونن بهش زنگ بزنن و پیدا شه
ویو خونه
ا.ت:واییییی ته چقدر اینجا رو باحال کردی
ته:خاک تو سرت من بدبخت بخاطر امدم بعد بهم یه سر نمیزنی؟
ا.ت:مگه من مجبورت کرده بودم که بیای
تهیونگ:(چپ چپ نگاه کرد به ا.ت)
ا.ت:ایششش بیا بخوابیم
از اونجایی که تخت ته تکنفره بود چفت هم خوابیدن و از اونجا یونگی داشت حرص میخورد که واسه یه کاری باید تنها بخوابه که هیچ ا.تم باید تو بغل تهیونگ بخوابه
ویو ساعت سه و نیم صبح واحد ته:
ا.ت ویو:
به زور بیدار شدم و نگاهی به اطراف انداختم تازه یادم امد واس چی بیدار شدم نگاهی به خرسی کوچولوی کنارم کردم که خیلی کیوت غرق خواب بود کردم و...
#سناریو
#فیک_یونگی
#تکپارتی
رویداد همه با هم یه منطقه از شهر که خالی بود رو با کمک دوست یونگی پیدا کردند و طرح و نقششون رو اجرا کردند فقط کافی بود یه روز صبر کنن و تمام این مدت جین و هوبی میخواستن به یونگی بگن که داستان چیه
ویو شب قبل از تولد
ا.ت ویو
من و یونگی قرار گذاشتیم که اکلی من با یونگی دعوا کنم و شب برم پیش ته تا بتونم گوشیش رو ازش کش برم و موضوعمون هم شد اینکه یونگی بهم اهمیت نمیده
یونگی:ا.ت به نظرم یکم موضوعی که گفتی درست نیست.....تو که واقعا اینجوری فکر نمیکنی
ا.ت: هنننننن؟؟؟؟ (چشم هاش =بشقاب) ...شوگا جان
یونگی:جانننن شوگا😈 (خم شد رو ا.ت)(پوزخند و نگاه شیطون)
ا.ت: تو الان خونت حلاله کاری نکن عین گاو قربونی بزنمت زمین
یونگی: جونننن
ا.ت:کوفتتت
یونگی: بگردم منننن (خنده)
ا.ت دستش رو برد بالا تا بزنه تو سر یونگی که یونگی تو یه حرکت دستش رو گرفت و برد بالا سرش و فاصله بینشون رو تموم کرد و افتاد به جون لبای ا.ت
(زینگ زینگ)
یونگی: اوه اوه خودتو طبیعی بگیر امد الان
ا.ت؛ خب از روم بلند شو چشم😐
ا.ت رفت و در رو باز کرد و ته با حالتی که سعی داشت از ژست ا.ت و یونگی نخنده سلامی کرد که فقط ا.ت جواب داد و رفتن نشستن روی مبل
تهیونگ؛ اهم خب عزیزان قیافه گرفتن قیافه میخواد در اطلاعید که ؟
ا.ت: واقعا قیافه میخواد اشاره به یونگی
یونگی: بله اونم بدبختی جایه که یکی بخواد بیریخت برا من قیافه بگیره
تهیونگ: اهم خب بسه دیگه خجالتم خوب چیزیه از الان دیگه سر این چیزها دعوا نکنید و یونگی تو به عنوان دوستپسر ا.ت باید بهش توجه کنی
یونگی: دیگه میخوای براش چیکار کنم...میخوای واسش ناخون بکارم؟(سرد)
ا.ت:کاشتی برام(مسخره)
یونگی:فصل برداشت اش کیه اونوقت
ا.ت: کجایی حاصل برداشتشم دارید میبینید
تهیونگ: هی من هیچی نمیگم ول کنید دیگه الان با ناخون کاشتن دارین سر هم تیکه میندازین؟
ا.ت: میشه من امشب پیشت بمونم ته ته (کیوت و چشمک)
تهیونگ: تو جات همیشه پیشمه (چشمک)
ا.ت بلند شد و یقه ته رو گرفت و رفتن واحد ته ...ا.ت از عمد گوشی خودش رو نیاورد تا موقع گم شدن گوشی نتونن بهش زنگ بزنن و پیدا شه
ویو خونه
ا.ت:واییییی ته چقدر اینجا رو باحال کردی
ته:خاک تو سرت من بدبخت بخاطر امدم بعد بهم یه سر نمیزنی؟
ا.ت:مگه من مجبورت کرده بودم که بیای
تهیونگ:(چپ چپ نگاه کرد به ا.ت)
ا.ت:ایششش بیا بخوابیم
از اونجایی که تخت ته تکنفره بود چفت هم خوابیدن و از اونجا یونگی داشت حرص میخورد که واسه یه کاری باید تنها بخوابه که هیچ ا.تم باید تو بغل تهیونگ بخوابه
ویو ساعت سه و نیم صبح واحد ته:
ا.ت ویو:
به زور بیدار شدم و نگاهی به اطراف انداختم تازه یادم امد واس چی بیدار شدم نگاهی به خرسی کوچولوی کنارم کردم که خیلی کیوت غرق خواب بود کردم و...
#سناریو
#فیک_یونگی
#تکپارتی
۸.۰k
۱۴ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.